سلام به پاییز
سلام به مهر
سلام به مدرسه
آغاز سال تحصیلی 94-93 را به همه ی دانش آموزان به ویژه خواهر دوست داشتنی ام تبریک می گویم ، امیدوارم سالی پر از موفقیت و کامیابی پیش رو داشته باشید
____________________________________________
یادآوری
________________________بازرگانی نزد دکترش رفت و گفت که نمی تواند شبها بخوابد
A businessman said to his doctor that he could not sleep at night.
دکتر بهش گفت : تو هیچ تفریحی نداری
The doctor said to him: you don't have any hobbies
و باید یکی پیدا کنی و یاد بگیری با آن آرام بشی .چرا نقاشی یاد نمی گیری؟
and you must find one , and must learn to relax with it. why don't you learn to paint pictures?
مرد قبول کرد و به خانه رفت
The man accepted and went home.
روز بعد به دکترش زنگ زد و گفت :" از وقتی شما را دیدم تا حالا 15 تابلو کشیدم
The next day he called the doctor and said,' I've already painted 15 pictures since I saw you.'
تمرین دیروز
هنگامیکه تام زیر هجده سال بود ، پدرش او را به بار عمومی می برد
When Tome was under eighteen, his father took him to a public bar
آن اولین باری بود که او او را به بار همیشگی برده بود
It was the first time that he had taken him to his usual bar.
It was the first time that he had taken him to his usual bar.
یک چراغ در انتهای بار بود
There was one light at the end of the bar
There was one light at the end of the bar
آقای تامسون می خواست به تام یاد بدهد خیلی زیاد ننوشد
Mr. Thompson wanted to teach Tom not to drink too much.
Mr. Thompson wanted to teach Tom not to drink too much.
آقای تامسون فکر می کرد او 4 چراغ دید.
Mr. Thompson thought he saw four lights.
تام فقط 2 تا دیدMr. Thompson thought he saw four lights.
Tom only saw two.
______________
Fairground
Mr and Mrs. Davis had four children . One Saturday Mrs Davis said to her husband, ' The children haven't got any lessons today, and you're free too. There's fun-fair in the park. Let's all go.'
Her husband was doubtful about this. ' I want to finish some work,' he said.
' Oh,forget about it and come to the fair!' his wife said.
So Mr and Mrs. Davis took the children to the fun-fair. Mr. Davis was forty-five years old, but he enjoyed the fun-fair more than the children. He hurried from one thing to another, and ate lots of sweets and nuts.
One of the children said to her mother, ' Daddy's behaving just like a small child, isn't he, Mummy?'
Mrs. Davis was quite tired of following her husband around by now, and she answered, ' He's worse than a small child, Mary, because he's got his own money!'
Her husband was doubtful about this. ' I want to finish some work,' he said.
' Oh,forget about it and come to the fair!' his wife said.
So Mr and Mrs. Davis took the children to the fun-fair. Mr. Davis was forty-five years old, but he enjoyed the fun-fair more than the children. He hurried from one thing to another, and ate lots of sweets and nuts.
One of the children said to her mother, ' Daddy's behaving just like a small child, isn't he, Mummy?'
Mrs. Davis was quite tired of following her husband around by now, and she answered, ' He's worse than a small child, Mary, because he's got his own money!'
شهربازی
خانم و آقای دیویس چهار تا بچه داشتند . یک روز شنبه خانم دیویس به شوهرش گفت : بچه ها امروز کلاس ندارند و تو هم بیکاری. یک شهربازی در پارک است ، بیا همگی بریم
شوهرش درباره آن مردد بود و گفت : می خواهم چند تا کار را تمام کنم
خانمش گفت:« اون را فراموش کن و بیا بریم شهربازی .» بنابراین آقا و خانم دیویس بچه ها را به شهر بازی بردند. آقای دیویس چهل و پنج ساله بود ، اما از شهربازی بیشتر از بچه ها خوشش آمد ، او با عجله از یک وسیله به دیگری می رفت و یک عالمه تنقلات و شیرینی می خورد
یکی از بچه ها به مادرش گفت : « مامان ، بابا مثل یک بچه کوچولو رفتار می کنه ، نه ؟ »
خانم دیویس که از دنبال کردن شوهرش خسته شده بود ، جواب داد : « ماری ، او بدتر از یک بچه کوچولوست چون پول خودش را دارد
______________________
________________
زمان گذشته ی ساده
کاربردها
Last month I watched a wonderful movie.
ماه قبل من فیلم شگفت انگیزی را دیدم
As I was a teenager, I went to high school every day.
وقتی نوجوان بودم هر روز به دبیرستان می رفتم
______________________________________________
واژه کلیدی امروز Free است
اسم
Funfair پارک تفریحی
free آزاد ، رها ، ول ، رایگان
nut
میوه ی مغز دار ( گردو و فندق ، پسته و بادام و...) طرفدار ، کشته مرده ، دیوانه ، خل و چل
fair بازار مکاره ، بازار ، نمایشگاه
fairground شهربازی
sweetener ماده ی شیرین کننده ، رشوه ، هدیه ، زیر میزی
sweetheart معشوق ، معشوقه
sweetcorn ذرت
sweet شیرینی ، دسر
free آزاد ، رها ، ول ، رایگان
nut
میوه ی مغز دار ( گردو و فندق ، پسته و بادام و...) طرفدار ، کشته مرده ، دیوانه ، خل و چل
fair بازار مکاره ، بازار ، نمایشگاه
fairground شهربازی
sweetener ماده ی شیرین کننده ، رشوه ، هدیه ، زیر میزی
sweetheart معشوق ، معشوقه
sweetcorn ذرت
sweet شیرینی ، دسر
______________
فعل
to hurry سرعت بخشیدن ، با عجله تمام کردن ، شتاب کردن
to sweeten شیرین کردن
to behave رفتار کردن ، درست رفتار کردن ، مؤدب بودن ، رفتار کردن
_______________________________
صفت
sweet شیرین ، قشنگ ، جذاب ، دوست داشتنی ، تازه
doubtful مردد ، مشکوک ، مبهم ، نامطمئن ، بعید ، غیر متحمل
________________________________________
hard/ tough nut آدم سرسخت
Keep st sweet
Keep st sweet
به میل و دل کسی رفتار کردن ، هوای کسی را داشتن
________________________________________
Your Faithfully
M.T
0 comments:
Post a Comment