This blog is about books, eBooks , my memories .

Wednesday, September 10, 2014

تو هم باید کتاب خودت را منتشر کنی



هشتاد درصد مردم آرزوی نوشتن کتابی را در سر می پرورانند ، اگر شما هم جزو آن هشتاد درصد هستید این مقاله برای شماست

" من نومید تر از همه ی نقش آفرینان بسیار نومید کتابهایم بودم ، می گفتم که دختر تو نه استعداد داری ، نه لیاقت داری ، نه به درد جامعه ی خودت می خوری . کلمه ی « ناشر» برای من غم انگیزترین واژه ها بود ، احساس می کردم که آنها " جین " را در احساسش دارند می کشند ....." جین وبستر


یکی دو هفته پیش روزنامه ی همشهری را ورق می زدم که داستان یکی از ستون ها نظرم را به خود جلب کرد ، داستانی که چند وقتی در گوشه ی ذهنم لانه کرد و سبب شد قلم را بردارم و چند سطری درباره ی نویسندگی بنگارم ، شاید شمعی باشد در زندگی نویسنده ی سرشناس آینده ، یا الهام بخش هنرمندی یگانه

داستان از این قرار بود : شاعری دلشکسته با دفتر اشعارش هر روز سر راه نویسنده ی داستان سبز می شد و اصرار داشت که دیوان اشعارش منتشر شوند ، نویسنده ی داستان  نوشته بود : شعرهایش چنگی به دل نمی زد ، اما دلم برایش سوخت و او را به چند تا از دوستان ناشرم معرفی کردم ، بنده ی خدا چند ماهی از این دفتر به آن یکی می رفت ، ولی پاسخ درستی نمی شنید ، تا این که دیگر ندیدمش ، به گمانم نومید شده بود

نگارنده اعتقاد داشت برای انتشار کتاب یا باید پول داشته باشی و یا استعداد ، و اگر هیچ کدام را نداری قید نویسندگی را بزن ، البته اینترنت هم ابزار مناسبی است : رایگان است و فراگیر



پس از خواندن ماجرا اشک در دیدگانم حلقه زد ، دلم شکست برای شاعری که از نگاه دیگران اشعارش چنگی به دل نمی زد و نمی فروخت. از خودم پرسیدم ، راستی اگر همه ی نویسندگان و شاعران سرشناسی که می شناسم ، گوش به حرف دیگران سپرده بودند ، چه می شد ؟ مطمئناً هیچ یک از رمان های محبوبم را نخوانده بودم

" به نظر می رسد این دختر احساس یا درک ویژه ای ندارد که آن کتاب را به سطح بالایی از کنجکاوی برساند."
                                           از دفتر خاطرات آنا فرانک



خود پسندی را کنار بگذار و دست به کار شو

نویسندگی یکی از پرطرفدارترین حرفه هاست ، بیش از هشتاد درصد مردم دنیا صبح ها با رویای شیرین نویسندگی از خواب برمی خیزند و شب به این امید که روزی کتابشان در پشت ویترین کتاب فروشی ها بدرخشد ، سر بر بالین می گذارند

اما متأسفانه، فقط درصد کمی از مردم دست به قلم می شوند و می نویسند . چرا؟





چرا نمی نویسیم ؟


تو استعداد نداری

گاهی اوقات مردم نمی نویسند ، چون به اعتقاد دیگران استعداد نویسندگی ندارند ، برای این گروه نظر دیگران از ارزیابی خودشان مهم تر است ، بنابراین رویایشان را می کُشند ، قلم را زمین می گذارند و نمی نویسند

آنها خود پسندند ، تأیید و ستایش دیگران را می خواهند ، پس از بازی کنار می کشند ، تا طعم تلخ شکست را احساس نکنند ، غافل از این که " در راه افتخار میان بری وجود ندارد."


من استعداد ندارم

" استعداد گلــــی است که در هر زمینی نمی روید و چگونگی آن را هیچ کسی نمی بیند."
                                                                          جین هنری فابر

" استعدادش را ندارم"  تکیه کلام گروهی دیگر است . نظر این دوستان هم البته اشتباه است ، برای نوشتن یک کتاب نیازی نیست که نابغه باشید ، هر کسی می تواند کتاب بنویسد : حتی کودکان دبستانی ، پس روی جمله ی " من استعداد ندارم " یک خط قرمز بکشید


خوب نمی نویسم

خوب نمی نویسم ، معنایش این نیست که خودکارت را دور بینداز و اصلاً ننویس ، یعنی چند بسته خودکار و مداد و کاغذ بخر : بیشتر ، بیشتر و بیشتر بنویس

نویسندگی یک مهارت است ، مهارتی که همچون سایر مهارت ها با تمرین مستمر و پیوسته بهتر و بهتر می شود ، پس اگر احساس می کنید که خوب نمی نویسید ، لطفاً بیشتر بنویسید ، اما شاید این فقط احساس شما باشد و اصلاً واقعیت نداشته باشد ، در هر صورت بنویسید


درباره ی چه بنویسم ؟


قحطی موضوع؟؟؟ خوشبختانه ، برای نوشتن موضوع کم نیست و هر موضوعی هم مخاطب خاص خودش را دارد

زندگی یک جاده ی صاف و هموار نیست ، پر از نشیب و فراز ، پستی و بلندی ، چاله چوله و دست انداز است ، پر از گره است

هر کس در زندگیش تجربیاتی دارد ، که می تواند از آنها بنویسد

در چه کاری مهارت دارید ؟ چه گره هایی را گشوده اید ؟ از آن ها بنویسید . یک خانم خانه دار که مادر چند تا بچه ی قد و نیم قد است می تواند کتابی پیرامون تربیت فرزندان و نکات خانه داری بنویسد

برای یک دانش آموز نگارش کتابی درباره ی شیوه های اصولی درس خواندن ، منابع مورد نیاز تحقیق و مطالعه ، فهرست کتابخانه ها ،  آموزشگاه ها ، یا حتی پاسخ نامه ی سؤالات کتابهای درسی کار سختی نیست

کسی که اهل گردش و تفریح ، قهوه خانه یا کافی شاپ است ، می تواند کتابی درباره ی پاتوق ها و گردشگاههای محبوبش بنویسد ، همه ی این کتابها هم خواننده و طرفدار دارند


من " هیچ کس " نیستم و کسی مشتاق شنیدن نغمه ام نیست

در دوره ی خوبی زندگی می کنیم ، شاید در گذشته هر کسی اجازه ی نغمه سرایی نداشت ، اما دنیای مدرن امروز ، دنیای ترانه ها و موج های تازه است ، اینترنت و شبکه های اجتماعی فرصت های تقریباً برابری در اختیار مردم سراسر دنیا گذاشته اند ، سن و سال ، جنسیت ، تحصیلات و طبقه ی اجتماعی در دنیای وب رنگ می بازند

هر کس که یک رایانه ، یک خط اینترنت و یک دنیا شور و انگیزه دارد ، خوانندگان خودش را پیدا می کند ، با وب " هیچ کس " بی معناست

دو سه ماه پیش "هیلاری کلینتون"کتاب " انتخاب های سخت" را به رشته ی تحریر در آورد ، کتابی که در هفته ی اول فروشش شصت هزار نسخه فروخت و درصدر فهرست پرفروش ترین کتابهای نیویورک تایمز ایستاد

هیلاری کلینتون چهره ی مطرحی است،  بنابراین کارشناسان خوش بین بودند که تا پایان هفته فروش کتاب از مرز یکصد و پنجاه هزار نسخه فراتر رود ، اما وب این رویا را نقش برآب کرد

هیلاری کلینتون تبلیغات رسانه ای خوبی داشت ، اما برنامه ریزی خوبی برای اینترنت نداشت، بازخوردهای منفی که در آمازون نوشته شد به فروش کتابش ضریه ی زیادی زد

چند هفته بعد جف واکر  با کتاب " راه اندازی یک کسب و کار " ،بدون هیچ تبلیغاتی ، فقط با ارسال ایمیل ، از سرشناس ترین بانوی آمریکا پیشی گرفت و درصدر فهرست کتابهای آمازون و نیویورک تایمز قرار گرفت


دنبال یک ایده ی خوب برای نوشتن هستم

دنبال یک ایده ی خوب نباشید ، فقط بنویسید . گاهی اوقات پایان داستانهایم را نمی دانم ، فقط نقطه سر خط ، شروع می کنم و جلو می روم ، همیشه در طول داستان ایده های جدیدی در ذهنم جان می گیرند ، بارها به خط پایان که رسیده ام ، جرقه ای در ذهنم زده ، که مسیر داستانم را به کلی تغییر داده است

ریچارد زیملر ، نویسنده ی رمان پر فروش " اسرار ورشو" می گوید : « هر روز بنویسید ، منتظر یک ایده ی خوب نباشید . نجارها برای ساختن یک میز منتظر ایده نمی نشینند ، میز ساختن کار آن هاست ، اگر نجارها برای کوبیدن یک میخ یا اره کردن تکه ای چوب به الهام نیاز داشتند ، هیچ گاه نمی توانستد چیزی بسازند ، همین موضوع درباره ی نویسندگی هم صدق می کند.»


منتظر فرصت مناسب هستم

حقیقت این است که ما هیچ وقت برای هیچ چیز صددرصد آماده نیستیم : نه برای مدرسه و کار ، نه برای ازدواج و بچه دار شدن ، نه برای جدایی و مرگ

اگر منتظر بمانیم تا شرایط ایده آل برای انجام کار مهیا شوند، هرگز آن را انجام نمی دهیم ، چون زمان ایده آلی وجود ندارد ، الان همیشه بهترین وقت است ، هیچ کتابی خود به خود و با سحر نوشته نشده است

نویسندگی آسان نیست ، باید بخوانی و بخوانی ، بنویسی و بنویسی ، تا پاسی از شب بیدار بمانی و سرگرمی های مورد علاقه ات را کنار بگذاری ، منتظر آه ها ، تأسف ها ، جواب های رد ، و خنده های تمسخر آمیز دیگران باشی ، اما همچنان به خودت افتخار کنی و به نگارش ادامه دهی




چرا بنویسیم ؟

بودن یا نبودن مسأله این است

فرض می کنیم روز و شب پشت میز کار نشستی ، نوشتی ، پاک کردی ، خط زدی ، کاغذها را مچاله کردی و دوباره نوشتی ، تا این که نگارش کتابت به پایان رسید ، آن را به دیگران نشان دادی و گفتند :« افتضاح است ، حیف آن همه وقت و انرژی و پولی که روی این کار گذاشتی ، حقیقت را بپذیر ، تو استعداد نداری ، خودت را بیش از این ضایع نکن، برو سراغ یک کار دیگر

آن وقت چه می کنید ؟ زانوی غم بغل می گیرید ؟ گریه می کنید ؟ عصبانی می شوید ؟ یا نوشتن را کنار می گذارید

می توانید گریه کنید، عصبانی شوید ، نوشته هایتان را دور بریزید ، یا حتی چند مدتی نوشتن را کنار بگذارید ، اما نه برای همیشه

دوباره شروع کنید ، آن قدر بنویسید که تحسینتان کنند ، و حتی اگر آن روز هم نرسید ، باز هم بنویسید می دانید چرا؟


شاید ایده ی شما محشر باشد، داستانی منحصر به فرد . اما به دلیل کم تجربگی نتوانسته اید موضوع را خوب بپرورانید

احتمالش زیاد است ،  روزی دور یا نزدیک ، کسی اثر شما را بخواند ، و از ایده ی شما الهام بگیرد ، آن وقت ایده ی شما زیربنای یک رمان ، فیلم نامه ، نقاشی یا یک آهنگ زیبا می شود و شما در خلق اثری بزرگ شریک هستید ، اگرچه کسی نامتان را نداند اما شما در روح کار هستید

واقعیت این است که ما انسان ها ، اجزای یک پیکریم ، یکی ایده ای می کارد و دیگری ایده را برمی دارد ، ایده ها ، الهامات و افکارتان را ثبت کنید ، هر چند به نظر دیگران مسخره یا احمقانه باشد ، شاید دیگری این عقیده را نداشته باشد


ایده هایی که از زمان خودشان جلوتر هستند

گاهی اثر شما مورد پذیرش جامعه نیست ، چون فراتر از زمان خودش است . بسیاری از مخترعین ، هنرمندان ، نویسندگان و دانشمندان فراتر از دوره ی خودشان فکر می کردند و به همین سبب مورد پذیرش جامعه نبودند

وقتی ژول ورن شروع به نوشتن داستانهای علمی - تخیلی کرد، هیچ کتابفروش و ناشری حاضر نبود داستانهای عجیب و غریبش را منتشر کند . اما ژول ورن به نوشتن ادامه داد و به اصرار یک از دوستانش کتاب " پنج هفته در بالون " را نوشت

او به پانزده مؤسسه ی انتشاراتی در پاریس مراجعه کرد ، و فقط یک پاسخ شنید : غیر قابل چاپ است ، نمی فروشد

در یکی از روزهای غم انگیز پاییز 1862 ، ژول ورن دستنوشته اش را برداشت و نومیدانه به سمت مؤسسه ی انتشاراتی " هتزل "  به راه افتاد ، هتزل که آن دوران از نویسندگان نامی فرانسه بود ، قول داد که نوشته ی نویسنده ی جوان را بخواند و دو هفته ی دیگر درباره ی آن اظهار نظر کند

ژول ورن هم با خودش عهد بست ، که اگر از هتزل جواب رد شنید ، کتابش را همانجا پاره کند و برای همیشه با نویسندگی وداع گوید

خوشبختانه هتزل با دیگران هم رأی نبود و 15 روز بعد با پیشنهاد وسوسه انگیزی ژول ورن را غافلگیر کرد: یک قرارداد بیست ساله

قرار شد که ژول ورن به مدت بیست سال ، سالی دو کتاب با سبک داستانی علمی -تخیلی برای هتزل بنویسد و در ازای هر کتاب ده هزار فرانک فرانسه ( بیش از یک میلیون فرانک امروز) دریافت کند

ادامه دارد

                                                                                            M.T
​​

تو هم باید کتاب خودت را منتشر کنی



M.T

0 comments:

Post a Comment

Recent Posts

My Blog List

Blog Archive

Powered by Blogger.

Text Widget

Copyright © iIslandbooks | Powered by Blogger

Design by Anders Noren | Blogger Theme by NewBloggerThemes.com