_______________________________
یادآوری
آلن تصیم گرفت تنیس بازی کند
Alan decided to play tennis.
او چند ماهی تنیس بازی کرد
He played tennis for a few months.
یک روز در باشگاه تنیس دختر زیبایی را دید
One day he met a pretty girl at the tennis club
آنها در مقابل دو نفر دیگر بازی کردند
They played against two other people
آلن با شرمندگی گفت: من هرگز این قدر بد بازی نکرده ام
Alan said with embarrassment , ' I've never played as badly as this before
دختر با تعجب گفت: اوه ، تو قبلاً بازی کرده ای ؟ راستی ؟
One day he met a pretty girl at the tennis club
آنها در مقابل دو نفر دیگر بازی کردند
They played against two other people
آلن با شرمندگی گفت: من هرگز این قدر بد بازی نکرده ام
Alan said with embarrassment , ' I've never played as badly as this before
دختر با تعجب گفت: اوه ، تو قبلاً بازی کرده ای ؟ راستی ؟
The girl said with surprise,' you have played before, have you?'
تمرین دیروز
آقا و خانم ریس در یک شهر زندگی می کردند
Mr and Mrs. Reece lived in a city.
آنها سخت کار می کردند
They worked very hard.
آنها همیشه خیلی غذا می خوردند
They always ate a lot.
خانم ریس از آشپزی روزانه لذت می برد
Mrs. Reece enjoyed cooking every day.
آنها در پورتسماث دو ساعت قدم زدند
They walked in Portsmouth for two hours.
خانم ریس اغلب در رستوران غذا نمی خورد
Mrs. Reece did not often eat in restaurant.
_______________
It'll Follow us
Mr and Mrs. Taylor had one child. He was a boy, he was seven years old, and his name was Pat. Now Mrs. Taylor was expecting another child.
Pat had seen babies in other people's houses and had not liked them very much, so he was not delighted about the news that there was soon going to be one in his house too.
One evening Mr and Mrs. Taylor were making plans for the baby's arrival. ' This house won't be big enough for us all when the baby comes. I suppose we'll have to find a larger house and move to that.' said Mr. Taylor finally.
Pat had been playing outside, but he came into the room just then and said, ' What are you talking about?'
' We were saying that we'll have to move to another house now, because the new baby's coming,' his mother answered.
'It's no use,' said Pat hopelessly,' He'll follow us there.'
او دنبالمان می آید
خانم و آقای تیلور یک بچه داشتند ، یک پسر هفت ساله ، نامش پت بود. حالا خانم تیلور بچه ی دیگری را باردار بود
پت در خانه ی دیگران نوزادان را دیده بود و آنها را خیلی دوست نداشت ، به همین خاطر او خوشحال نبود درباره ی خبرهایی که می گفت بزودی یکی به خانه شان می آید
یک شب آقا و خانم تیلور داشتند برای ورود بچه برنامه ریزی می کردند ، بالاخره آقای تیلور گفت : وقتی بچه بیاد این خانه برای همه ی ما به اندازه ی کافی بزرگ نیست ، من حدس می زنم ما مجبوریم به یک خانه ی بزرگتر اسباب کشی کنیم
پت داشت بیرون بازی می کرد ، اما داخل اتاق آمد و گفت : درباره ی چی حرف می زنید؟
مادرش جواب داد: ما داشتیم می گفتیم که حالا ما باید به خانه ی دیگری بریم ، چون بچه ی جدید داره می آید
پت نومیدانه گفت:« فایده ای ندارد ، اون دنبالمون می آید
______________________
May we learn to end disagreements well
and make up quickly
and make up quickly
خدا کند یاد بگیریم که به ناسازگاریها خاتمه دهیم
و سریع جبران کنیم
______________________________
______________________________
واژه ی کلیدی امروز Expectation است
baby نوزاد ، بچه
plan نقشه ، طرح ، برنامه
arrival ورود ، تولد، بچه ، نوزاد ، تازه وارد
flat آپارتمان
furniture مبلمان ، اثاثیه
delight لذت ، شادی ، مایه ی شادی
expectancyانتظار ، توقع ، امید
expectation انتظار ، توقع ، امید ، آرزو ، چشم داشت
plan نقشه ، طرح ، برنامه
arrival ورود ، تولد، بچه ، نوزاد ، تازه وارد
flat آپارتمان
furniture مبلمان ، اثاثیه
delight لذت ، شادی ، مایه ی شادی
expectancyانتظار ، توقع ، امید
expectation انتظار ، توقع ، امید ، آرزو ، چشم داشت
طراح ، نقشه کش ، مهندس شهرسازی planner
planning permission جواز ساختمان ، پروانه ی ساختمان
planning برنامه ریزی ، طراحی ، شهرسازی
__________________________
صفت
delighted خرسند ، خوشحال، شاد ، شادمانه
delightful شاد ، خوشایند ، لذت بخش
expectant باردار ، حامله ، مشتاق ، منتظر ، چشم به راه
delightful شاد ، خوشایند ، لذت بخش
expectant باردار ، حامله ، مشتاق ، منتظر ، چشم به راه
___________________________
فعل
to expect انتظار داشتن ، منتظر کسی یا چیزی بودن ، توقع داشتن
to move نقل مکان کردن ، اسباب کشی کردن
to suppose فرض کردن ، حدس زدن ، پیشنهاد کردن
to follow به دنبال کسی یا چیزی آمدن یا رفتن ، پیروی کردن
to delight شاد کردن ، لذت بردن از ، خوش آمدن از
to plan نقشه کشیدن ، برنامه ریزی کردن ، تدارک دیدن
to move نقل مکان کردن ، اسباب کشی کردن
to suppose فرض کردن ، حدس زدن ، پیشنهاد کردن
to follow به دنبال کسی یا چیزی آمدن یا رفتن ، پیروی کردن
to delight شاد کردن ، لذت بردن از ، خوش آمدن از
to plan نقشه کشیدن ، برنامه ریزی کردن ، تدارک دیدن
___________________________________
قید
delightfully به طور دلچسبی ، به طور مطبوعی
___________________________________
to take delight in sth کیف کردن از ، لذت بردن از
to delight in sth لذت بردن از ، کیف کردن از
to be expecting ( a baby)، آبستن بودن
to plan on در نظر داشتن ، تصمیم داشتن
to delight in sth لذت بردن از ، کیف کردن از
to be expecting ( a baby)، آبستن بودن
to plan on در نظر داشتن ، تصمیم داشتن
روی زمین صاف on the flat
__________________________________
Pretty expectations
M.T
0 comments:
Post a Comment