This blog is about books, eBooks , my memories .

Friday, September 19, 2014

The same color


صبح بخیر
____________________________________________
یادآوری

When Pat was young, he began to work in a small office.
وقتی پت جوان بود ، او در اداره ای کوچک مشغول به کار شد
At first he did not work in other cities, because he was not important enough
اوایل در شهرهای دیگر کار نمی کرد ، چون به حد کافی هم نبود
Then he became a little more important , and went to work to other cities.
بعد او یک کم مهم شد و برای کار به شهرهای دیگر می رفت
He stayed in hotels, and he did not know about living in hotels at first.
او در هتل می ماند و اوایل او درباره ی زندگی در هتل خیلی نمی دانست
One day he asked the hotel clerk  about his letters
یک روز او از کارمند هتل درباره ی نامه هایش پرسید
The clerk asked his name
کارمند نامش را پرسید
He said,' the name will be on the letters.'
او گفت : نام روی نامه هاست

________________________
تمرین ​دیروز

آقا و خانم ریچاردز بستگان زیادی نداشتند
Mr and Mrs.Richards did not have many relatives.
آقا و خانم ریچاردز اغلب تابستونها می رفتند و با خویشاوندانشان می ماندند
Mr and Mrs. Richards often went to stay with their relative in the summer.
عموزاده ی خانم ریچاردز تصمیم داشت به دیدنشون بیاد
Mrs. Richards's cousins decided to visit them.
آقای ریچاردز درباره اش خوش حال نبود
Mr. Richards was not at all happy about this.
یکی از دوستانش به او گفت چطوری مانع بازدیدکنندگان بشود
A friend of his told him to stop visitors.
او از بستگان فقیرش پول قرض می گرفت و به ثروتمندان آنها پول قرض می داد
He borrowed money from his poor relatives, and lend money to his rich ones.
_______________


The same color

Mrs.Scott bought a new house last year. The walls of the rooms had been painted a short time before, and Mrs. Scott liked the colors , but the person who had sold her the house had taken the curtains with him, so Mrs.Scott had to buy new ones, and of course she wanted to buy ones whose colors would go with the walls of her rooms.

She discovered that her comb was exactly the same color as these walls. So she always a took it with her whenever she went to look for cloth for curtains.

In one shop she showed the shopkeeper the comb and then looked at various cloths for curtains for half an hour with him, until he got tired and said to her,' Madam, wouldn't it be easier just to buy some cloth you like, and then find a new comb to go with that?

رنگ مشابه

سال قبل خانم اسکات خانه ای جدید خرید ، دیوار اتاقها تازه رنگ شده بودند و خانم اسکات رنگشان را دوست داشت، اما شخصی که خانه را فروخته بود ، پرده ها را با خودش برده بود ، بنابراین خانم اسکات باید پرده های تازه می خرید. البته او می خواست آنها به رنگ دیوارها بیایند

او متوجه شد که رنگ شانه اش دقیقاً مشابه رنگ دیوارهاست ، بنابراین هرزمانی که برای پیدا کردن پارچه ی پرده ای می رفت ، آن را با خودش می برد

در مغازه ای او شانه اش را به مغازه دار نشان داد و سپش همراه او نیم ساعت پارچه های پرده ای مختلفی را دید ، تا این که او ( فروشنده ) خسته شد و گفت :« خانم ، ساده تر نیست اول پارچه ای که دوست دارید رو بخرید و بعد بگردید دنبال شانه ای که بهش می آید ؟


______________________

​​
​تمرین

هنگامیکه خانم اسکات خانه ی جدیدش را خرید ، او دیوارهای رنگ شده ، نداشت
او پرده هایی را که مالک قبلی داشت ، نگه داشت
او پرده هایی را دوست داشت که رنگشان مشابه دیوارها بود
او پرده هایی را دوست داشت که رنگشان متفاوت با دیوارها بود
شانه ی او و پرده ها رنگ مشابهی داشتند
شانه ی او و دیوارها رنگ یکسانی داشتند
________________

May we go out when the mood strikes us.

خدا کند وقتی حال و حوصله اش را داریم
باهم بیرون برویم

__________________________
زمان گذشته ی ساده
She wrote my letters yesterday.
 دیروز نامه ها را نوشت .

He decided to send a message.
تصمیم گرفت پیامی بفرستد

برای ساختن این زمان از قسمت دوم فعل ( گذشته ی آن ) استفاده می کنیم. بعضی افعال با قاعده هستند ، به این معنی که برای ساختن گذشته شان به آخر  فعل ed یا d می افزاییم و بعضی بی قاعده هستند ، که باید گذشته شان را با تکرار آموخت
مثال برای با قاعده
work worked
play played
decide decided
talk talked

مثال برای بی قاعده ها
cut cut
have had
go went
see saw
write wrote
ادامه دارد
______________________________________________


واژه ی کلیدی امروز cloth است
اسم
shopkeeper مغازه دار
cloth پارچه ، دستمال ، جامه ی روحانیت
 curtain پرده ، پوشش ، لایه ، دیوار
 clothes لباس ، رخت
clothing  پوشاک
shop assistant فروشنده
 shopper  خریدار
shopping خرید
shopping centerمرکز خرید
 shopping list صورت خرید

______________

فعل
to go together/ with
  لباس ، رنگ ، افکار و غیره ) به هم خوردن ، باهم جوربودن ، به هم آمدن )
to shop خرید کردن ، لو دادن ، به پلیس خبر دادن
to clothe لباس پوشاندن ، پوشاندن ، پوشاک کسی را تأمین کردن
_______________________________
صفت

variousگوناگون ، متنوع ، مختلف ، متفاوت ، خیلی ، چندین
 clothed
لباس پوشیده ، پوشیده
________________________________________
قید
variously به صورت های مختلف، به اشکال گوناگون ، به طرق مختلف

_____________________________
bring down the curtain on خاتمه دادن ، پایان دادن





Have a happy day
M.T



M.T

0 comments:

Post a Comment

Recent Posts

My Blog List

Blog Archive

Powered by Blogger.

Text Widget

Copyright © iIslandbooks | Powered by Blogger

Design by Anders Noren | Blogger Theme by NewBloggerThemes.com