درست دو هفته پیش بود که کتاب " معجزه ی ارتباط و ان. ال. پی " را تمام کردم ، در این دو هفته کلی با خودم کلنجار رفتم که چه کتابی مناسب تر است ، باز هم کتابی در زمینه ی ان. ال. پی ؟ یا یک کتاب در زمینه ای متفاوت ؟
خب ، ان. ال. پی بحث شیرین و تقریباً نوپایی است ، کتابهایش هم به وفور در بازارچه ی کتاب، کتابخانه ها و کتابفروشی ها موجودند ، اول تصمیم داشتم دانش ان. ال. پی ام را گسترش دهم ، اما وقتی کتاب " زندگی در روشنایی " را دیدم، نظرم برگشت
این روزها حال دنیا زیاد خوش نیست، همه در فکر سامان دادن به اوضاع و نظم بخشیدن به امورش هستند ، گروه های جهادی ، تروریستی و دگراندیش هم مثل قارچ در هر جایی روییده اند و می رویند
گاهی که در کوچه پس کوچه های ذهنم پرسه می زنم سرراهم به هزاران مبادا برمی خورم ، مبادا سرانجام این نابسامانی ها به جنگی عظیم بیانجامد ، مبادا کوره های آدم سوزی و نسل کشی و .... دوباره در راهند ، مبادا
اما نه صبر کن هنوز در انتهای کوچه ی مبادا نور امید سوسو می زند
ممکن است روزی در دنیایی بدون جنگ و خشونت ، نسل کشی ، کشتار و البته بدون گروههای تروریستی و وحشت آفرین زندگی کنیم و گره ی همه ی مشکلات را با جنگ افروزی نگشاییم ؟ " زندگی در روشنایی" می گوید ، بله ممکن است
بنابراین خلاصه نویسی این کتاب را در برنامه ی شنبه هایم گنجانده ام و برای امروز دوباره به سراغ کتاب " همیشه یک برنده باشید" می روم و داستان " روز کسی را خوشایند ساز" را برمی گزینم ، آخر بعضی صبح خیلی دوست دارم کسی روز مرا خوشایند کند
چند روز پیش در نیویورک بودم و با دوستم سوار تاکسی شده بودیم. وقتی پیاده شدیم ، دوستم به راننده گفت : « به خاطر رانندگی ات متشکرم . بسیار عالی رانندگی کردی.» راننده ی تاکسی چند لحظه گیج شده بود. سپس گفت :« عقلت سرجاشه یا منظور دیگری داری؟» دوستم گفت : « نه دوست عزیز ، شما را به خاطر خونسردی تان در این ترافیک سنگین تحسین می کنم .» راننده گفت :« بله » و رفتپرسیدم :« موضوع چی بود؟»دوستم گفت:« دارم سعی می کنم که عشق را به نیویورک برگردانم . معتقدم که این تنها چیزی است که می تواند شهر را نجات دهد.»گفتم: « چطور یک نفر می تواند شهر را نجات دهدگفت :« این یک نفر نیست ، من معتقدم که باعث شدم آن راننده تاکسی روز خوبی داشته باشد . تصور کنید که بیست مسافر دیگر داشته باشد با هر بیست نفر آنها برخورد خوبی خواهد داشت . چون یک نفر با او خوب برخورد کرده است . مسافرها هم به نوبه ی خود با کارمندان ، مغازه داران ، مستخدمین و یا حتی خانواده هایشان مهربان تر خواهند بود . درنهایت، این نیت خیر بین حدود هزار نفر گسترش می یابد ، حالا این که بد نیست ، هست؟»گفتم :« اما همه اش بستگی به آن راننده ی تاکسی دارد که این خیرخواهی را به دیگران منتقل کنددوستم گفت :« من به آن راننده ی تاکسی بسنده نمی کنم . می دانم که سیستم بی نقص نیست . بنابراین می توانم با ده نفر آدم متفاوت خوش و بش کنم . اگر از بین ده نفر بتوانم سه نفر را خوش حال کنم ، نهایتاً می توانم به طور غیر مستقیم روی بیش از سه هزار نفر تأثیر مثبت بگذارمپذیرفتم و گفتم :« روی کاغذ خوب به نظر می آید ولی مطمئن نیستم که در عمل هم همین طور باشدگفت : « اگر عملی هم نشود ، چیزی را از دست نداده ام . گفتن این که آن مرد خوب رانندگی می کند ، وقتی از من نگرفت ، نه انعام بیشتری گرفت و نه کم تر. اگر گوش شنوایی هم نبوده مهم نیست . فردا راننده ی تاکسی دیگری را می توانم خوش حال کنمگفتم : « چقدر سمجی ؟گفت:« این نشان می دهد شما چقدر بدبین شده اید . در این مورد مطالعه کرده ام . چیزی که برای کارمندان پست کمبودش احساس می شود ، البته علاوه بر پول ، این است که کسی به کارکنان پست نمی گوید چقدر خوب کارتان را انجام می دهیدگفتم :« اما آنها کارشان را خوب انجام نمی دهدگفت :« آن ها کارشان را خوب انجام نمی دهند ، چون احساس می کنند کسی اهمیت نمی دهد که کارشان را خوب انجام دهند یا نه ، چرا نباید کسی کلمه ی با محبتی به آن ها بگوید ؟
و در همین جا من از کارمندان جی میل تشکر می کنم چون هر روز نامه های مرا با دقت و سرعت به مقصد می رسانند :)آن روز آن کارمند بانک با رفتار مؤدبانه اش روز مرا ساخت ، من هم خیلی اوقات سعی کردم با دیگران خوب رفتار کنم تا روز خوشی داشته باشند ، یک لبخند ، یا تعریف ساده هزینه ای ندارد ، آن را از دیگران دریغ نکنیماو که شگفتی مرا دید گفت : « من هر روز فرم های زیادی را می بینم ، شما اولین نفری هستید که تمام سؤالات را با دقت جواب داده اید ، متشکرممن حیرت زده نگاهش کردم ، سالها در بانک های مختلف فرم های بانکی را پرکرده بودم ، اما کسی مرا تحسین نکرده بودهمیشه یک برنده باشید: پرومودا باتراسعی کنید روز خوشی برای دیگران بسازید ، چند سال پیش بی قرار و مضطرب در صف بانک ایستاده بودم و مدام به ساعتم نگاه می کردم ، وقتی نوبتم شد ، با عجله فرم را پر کردم و تحویل کارمند پشت باجه دادم ، او چند دقیقه ای با لبخند فرم را نگاه کرد و گفت : آفرین ، چقدر دقیق اطلاعات را وارد کردی؟
شب خوشی داشته باشید
0 comments:
Post a Comment