تمرین دیروز
متیو به مدرسه اش آمده بود ، وقتی یازده ساله بود
Matthew had come to his school when he was elevenاو همیشه پسر خوبی بود
He was always a good boyپسران جوانتر رفتار خوب را از او یاد گرفتند
The younger boys learned good manners from himمتیو کاری در شرکتی بزرگ گرفت
Matthew got a gob with a big companyمدیر سابقش نامه ای از رئیس شرکت گرفت
His old headmaster got a letter from the manager
مدیر با زیرکی به نامه پاسخ داد
The headmaster answered the letter cleverly
______________________________________________
Keep only cheerful friends
فقط با آدم هاي سرزنده دوستي کن
( keep this in mind if you are
one those grouches)
ترشرويي و غرغر ارزشت را کم مي کند
( قابل توجه افراد ترشرو و غرغرو)
( قابل توجه افراد ترشرو و غرغرو)
from " The joy of Shaun"
No one likes me
Harry came to his mother one morning while she was having her breakfast, and said to her, ' No one at my school likes me, Mother . The teachers don't , and the children don't . Even the cleaners and the bus drivers hate me.'
' Well, Harry,' his mother answered, ' perhaps you aren't very nice to them. If a few people don' like a person, he or she may not be responsible for that, but if a lot of people don't , there's usually something wrong , and that person really needs to change.'
' I'm too old to change,' Harry said. ' I don't want to go to school.'
' Don't be silly, Harry,' his mother said, going towards the garage to get the car out. ' You have to go . You're quite well, and you still have a lot of things to learn . And besides that , you're the headmaster of the school.'
هیچکی منو دوست ندارد
صبح هری پیش مادرش که مشغول خوردن صبحانه بود ، آمد و به او گفت :« مادر ، هیچکی تو مدرسه منو دوست نداره ، معلم ها دوست ندارند ، بچه ها دوست ندارند ، حتی نظافت چی ها و راننده های اتوبوس هم ازم متنفرند
مادرش جواب داد :« خب ، هری . شاید تو با اونها خیلی خوب نیستی . اگر چند نفر یکی رو دوست نداشته باشند ، او مسببش نیست ؛ اما اگر بیشتر مردم دوستش نداشته باشند ، مشکلی وجود دارد و آن شخص واقعاً به تغییر نیاز دارد.
هری گفت:« من برای تغییر خیلی پیر هستم . من نمی خواهم به مدرسه برم .» مادرش در حالیکه به سمت پارکینگ می رفت تا ماشین را بیرون ببرد گفت :« احمق نباش هری ! تو مجبوری به مدرسه بری ، تو حالت خیلی خوب است و هنوز چیزهای زیادی برای یادگرفتن داری ، وانگهی تو مدیر مدرسه ای
______________________
واژه کلیدی است responsibility است
اسم
responsibility مسئولیت ، وظیفه
response پاسخ ، جواب ، واکنش
cleaner نظافت چی
respondent خوانده ( حقوقی) ، پاسخ دهنده
respondent خوانده ( حقوقی) ، پاسخ دهنده
headmaster مدیرمدرسه
_____________________________________________
فعل to respond پاسخ گفتن ، جواب داد، واکنش نشان دادن
_____________________________________________
صفت
responsive حساس ، راغب ، مایل به پاسخگویی
responsible مسئول ، پاسخگو ، بانی
________________________________________
کسی را سرکیسه کردن ، کسی را به خاک سیاه نشاندن
__________________________________________
All the best
M.T
0 comments:
Post a Comment