This blog is about books, eBooks , my memories .

Friday, October 3, 2014

No one like me


​صبح بخیر

_______________________________

​تمرین ​دیروز

متیو به مدرسه اش آمده بود ، وقتی یازده ساله بود
Matthew had come to his school when he was eleven
او همیشه پسر خوبی بود
He was always a good boy
پسران جوانتر رفتار خوب را از او یاد گرفتند
The younger boys learned good manners from him
متیو کاری در شرکتی بزرگ گرفت
Matthew got a gob with a big company
مدیر سابقش نامه ای از رئیس شرکت گرفت
His old headmaster got a letter from the manager
مدیر با زیرکی به نامه پاسخ داد
The headmaster answered the letter cleverly

______________________________________________


Keep only cheerful friends
فقط با آدم هاي سرزنده دوستي کن


The grouches pull you down.
( keep this in mind if you are
one those grouches)

ترشرويي و غرغر ارزشت را کم مي کند
( قابل توجه افراد ترشرو و غرغرو)


from " The joy of Shaun"


_____________________________________________________
​​


No one likes me

Harry came to his mother one morning while she was having her breakfast, and said to her, ' No one at my school likes me, Mother . The teachers don't , and the children don't . Even the cleaners and the bus drivers hate me.'

' Well, Harry,' his mother answered, ' perhaps you aren't very nice to them. If a few people don' like a person, he or she may not be responsible for that, but if a lot of people don't , there's usually something wrong , and that person really needs to change.'
' I'm too old to change,' Harry said. ' I don't want to go to school.'
 ' Don't be silly, Harry,' his mother said, going towards the garage to get the car out. ' You have to go . You're quite well, and you still have a lot of things to learn . And besides that , you're the headmaster of the school.'



هیچکی منو دوست ندارد


صبح هری پیش مادرش که مشغول خوردن صبحانه بود ، آمد و به او گفت :« مادر ، هیچکی تو مدرسه منو دوست نداره ، معلم ها دوست ندارند ، بچه ها دوست ندارند ، حتی نظافت چی ها و راننده های اتوبوس هم ازم متنفرند

مادرش جواب داد :« خب ، هری . شاید تو با اونها خیلی خوب نیستی . اگر چند نفر یکی رو دوست نداشته باشند ، او مسببش نیست ؛ اما اگر بیشتر مردم دوستش نداشته باشند ، مشکلی وجود دارد و آن شخص واقعاً به تغییر نیاز دارد.

هری گفت:« من برای تغییر خیلی پیر هستم . من نمی خواهم به مدرسه برم .» مادرش در حالیکه به سمت پارکینگ می رفت تا ماشین را بیرون ببرد گفت :« احمق نباش هری ! تو مجبوری به مدرسه بری ، تو حالت خیلی خوب است و هنوز چیزهای زیادی برای یادگرفتن داری ، وانگهی تو مدیر مدرسه ای


______________________


تمرین

هری یک دانش آموز پسر بود
او از مدرسه رفتن لذت می برد
مادرش هم می خواست او را به مدرسه ببرد
مادرش فکر می کرد او نیاز به تغییر دارد ، زیرا بسیاری از مردم او را دوست نداشتند
او ( مادرش) فکر می کرد که او ( هری) ممکنه آن روز برای مدرسه رفتن زیادی مریض باشد
او مدیر مدرسه بود

________________

واژه کلیدی است responsibility است
اسم
responsibility مسئولیت ، وظیفه
response پاسخ ، جواب ، واکنش
cleaner نظافت چی
respondent خوانده ( حقوقی) ، پاسخ دهنده
headmaster مدیرمدرسه
_____________________________________________
فعل
 to respond پاسخ گفتن ، جواب داد، واکنش نشان دادن
_____________________________________________
صفت
responsive حساس ، راغب ، مایل به پاسخگویی
responsible مسئول ، پاسخگو ، بانی
________________________________________
take sb to the cleaners
کسی را سرکیسه کردن ، کسی را به خاک سیاه نشاندن
__________________________________________


All the best
M.T



M.T

0 comments:

Post a Comment

Recent Posts

My Blog List

Blog Archive

Powered by Blogger.

Text Widget

Copyright © iIslandbooks | Powered by Blogger

Design by Anders Noren | Blogger Theme by NewBloggerThemes.com