"دور و برت را با افرادی که استعداد، توانایی، درک و تجربه های معادل و یا بالاتر از خودت دارند، پر کن به استعداد جدید تلنگر زده و موفقیت بالاتری را تجـــــربه کن. نه تنـــها تــــــو، بلکه اطــــرافیانت هم از این قضیه بــهره مند می شوند. تویس اسمبلی "
_________________________________
The people are Mr. and Mrs. Semple and hired girl and two hired men. The hired people eat in the kitchen, and Semples and Judy in the dinning-room. We had ham and eggs and biscuits and honey and jelly-cake and pie and pickles and cheese and tea for supper-- and a great deal of conversation. I have never been so entertaining in my life; everything I say appears to be funny. I suppose it is, because I've never been in the country before, and my questions are backed by an all-inclusive ignorance.
The room marked with a cross is not where the murder was committed, but the one that I occupy. It's big and square and empty, with adorable old-fashioned furniture and windows that have to be propped up on sticks and green shades trimmed with gold that fall down if you touch them. And a big square mahogany table-- I'm going to spend the summer with my elbows spread out on it, writing a novel.
Oh, Daddy, I'm so excited! I can't wail till daylight to explore. It's 8.30 now, and I am about to blow out my candle and try to go to sleep. We rise at five. Did you ever know such fun? I can't believe this is really Judy. You and the Good Lord give me more than I deserve. I must be a very, very, VERY good person to pay. I'm going to be.
You'll see.
Good night, Judy
PS. You should hear the frogs sing and the little pigs squeal and you should see the new moon! I saw it over my right shoulder.
اسم
murder جنایت، قتل
mahogany چوب ماهون، درخت ماهون
squeal جیغ ممتد
mahogany چوب ماهون، درخت ماهون
squeal جیغ ممتد
صفت
inclusive شامل
to deserve سزاوار بودن ، شایسته بودن ، استحقاق داشتن
فعل
to commit مرتکب شدن، سپردن
افرادی که در این ساختمان زندگی می کنند عبارتند از : خانم و آقای سمپل، یک دختر جوان که پیشخدمت است و دو مستخدم . همه ی پیشخدمتها در آشپزخانه غذا می خورند ، اما سمپل ها و جودی در سالن غذا خوری. امشب شام عبارت بود از : ژامبون ، تخم مرغ ، بیسکویت ، کیک که با عسل درست شده بود. نان شیرینی ، ترشی ، پنیر ، چای و مقدار زیادی حرف و صحبت . تاکنون اینقدر به من خوش نگذشته ، من هر چه می گویم آنها می خندند، شاید به خاطر این است که من تاکنون به ییلاق نرفته ام . هر چه سؤال می کنم ناشیانه است
اتاقی که با علامت ضربدر مشخص شده ( درست مثل داستانها ی پلیسی) اتاقی نیست که در آن جنایتی رخ داده، بلکه اتاقی است که در اختیار من است. اتاق بزرگی است. چهار گوش و خالی با مبل های قدیمی و دوست داشتنی . پنجره هایش سایبان سبز با حاشیه طلائی دارد . اگر بخواهم آنها را بالا نگه دارم باید چوب زیر آنها بگذارم. اگر دست به آنها بخورد می افتد.
یک میز ناهار خوری چهار گوش در وسط گذاشته شده که فکر می کنم تمام تابستان آرنج هایم را روی آن تکیه بدهم و مدام کتاب بخوانم.
راستی بابا، آنقدر هیجان زده شده ام که نمی توانم صبر کنم تا هوا روشن بشود و برای گردش به اطراف بروم. حالا ساعت 8:30 دقیقه است . به زودی شمع ها را خاموش می کنم و می خوابم . اینجا مردم صبح ساعت 5 از خواب بیدار می شوند.
خیلی به من خوش خواهد گذشت. مگر نه؟
باورم نمی شود. جودی به چنین بخت و اقبالی رسیده باشد. شما و خداوند مهربان بیش از اندازه به من لطف کرده اید من باید خیلی تلاش کنم تا جبران محبت های شما را بکنم
قول می دهم که این کار را بکنم خواهید دید.
شب بخیر
جودی
( پیوست نامه)
کاش اینجا بودید و صدای آواز قورباغه و فریاد بچه خوک ها را می شنیدید. قرص کامل ماه را تماشا می کردید. من به نشانه ی سعادت و سلامت از طرف شانه ی راستم به ماه نگاه کردم
اتاقی که با علامت ضربدر مشخص شده ( درست مثل داستانها ی پلیسی) اتاقی نیست که در آن جنایتی رخ داده، بلکه اتاقی است که در اختیار من است. اتاق بزرگی است. چهار گوش و خالی با مبل های قدیمی و دوست داشتنی . پنجره هایش سایبان سبز با حاشیه طلائی دارد . اگر بخواهم آنها را بالا نگه دارم باید چوب زیر آنها بگذارم. اگر دست به آنها بخورد می افتد.
یک میز ناهار خوری چهار گوش در وسط گذاشته شده که فکر می کنم تمام تابستان آرنج هایم را روی آن تکیه بدهم و مدام کتاب بخوانم.
راستی بابا، آنقدر هیجان زده شده ام که نمی توانم صبر کنم تا هوا روشن بشود و برای گردش به اطراف بروم. حالا ساعت 8:30 دقیقه است . به زودی شمع ها را خاموش می کنم و می خوابم . اینجا مردم صبح ساعت 5 از خواب بیدار می شوند.
خیلی به من خوش خواهد گذشت. مگر نه؟
باورم نمی شود. جودی به چنین بخت و اقبالی رسیده باشد. شما و خداوند مهربان بیش از اندازه به من لطف کرده اید من باید خیلی تلاش کنم تا جبران محبت های شما را بکنم
قول می دهم که این کار را بکنم خواهید دید.
شب بخیر
جودی
( پیوست نامه)
کاش اینجا بودید و صدای آواز قورباغه و فریاد بچه خوک ها را می شنیدید. قرص کامل ماه را تماشا می کردید. من به نشانه ی سعادت و سلامت از طرف شانه ی راستم به ماه نگاه کردم
_________________________________
دهم ژوئن
بابای عزیز
این سخت ترین نامه ایست که من تاکنون نوشته ام. اما به هر حال من تصمیم خودم را گرفته ام و تغییر ناپذیر هم هست
این کمال لطف جنابعالی است که می خواهید تابستان مرا به اروپا بفرستید. اول وقتی این موضوع را خواندم لذت بردم. اما یک لحظه بعد که به خودم آمدم گفتم «نه» .
آیا این درست هست که پول هزینه ی دانشکده را از شما قبول نکنم آن وقت برای گردش و تفریح از شما پول بگیرم؟ این درست نیست که شما مرا به تجمل بازی عادت بدهید
آدم تا چیزی را نچشیده هوس آن را ندارد. اما به محض این که چیزی را چشید آن وقت نداشتن آن برایش محرومیت تلقی می شود مشکل است چون از آن به بعد آدم خودش را مستحق داشتن آن چیز می داند
زندگی با جولیا و سالی به اعتقادات انسانی من لطمه می زند. آنها از کودکی هر چه خواسته اند به دست آورده اند. آنها حالا سعادتمندی را حق مسلم خودشان می دانند. به نظر آنها دنیا باید هرچه آنان می خواهند به آنها بدهد. شاید هم این طور باشد، چون دنیا این بدهکاری را قبول کرده است اما این دنیا از همان روز اول به من فهمانده است که به من هیچ بدهکاری ندارد. حالا من حق ندارم بدون هیچگونه اعتباری از دنیا چیزی قرض کنم. چون هیچ بعید نیست دنیا حق مرا نشناسد و به من جواب منفی بدهد
مثل این است که من با گفتن این جمله خودم را در گردابی انداخته ام و دارم دست و پا می زنم. اما امیدوارم شما منظور مرا فهمیده باشید
به هرحال من بطور جدی اعتقاد دارم که راه درست این است که این تابستان درس بدهم و برای زندگی خودم قدم مثبتی بردارم
بابای عزیز
این سخت ترین نامه ایست که من تاکنون نوشته ام. اما به هر حال من تصمیم خودم را گرفته ام و تغییر ناپذیر هم هست
این کمال لطف جنابعالی است که می خواهید تابستان مرا به اروپا بفرستید. اول وقتی این موضوع را خواندم لذت بردم. اما یک لحظه بعد که به خودم آمدم گفتم «نه» .
آیا این درست هست که پول هزینه ی دانشکده را از شما قبول نکنم آن وقت برای گردش و تفریح از شما پول بگیرم؟ این درست نیست که شما مرا به تجمل بازی عادت بدهید
آدم تا چیزی را نچشیده هوس آن را ندارد. اما به محض این که چیزی را چشید آن وقت نداشتن آن برایش محرومیت تلقی می شود مشکل است چون از آن به بعد آدم خودش را مستحق داشتن آن چیز می داند
زندگی با جولیا و سالی به اعتقادات انسانی من لطمه می زند. آنها از کودکی هر چه خواسته اند به دست آورده اند. آنها حالا سعادتمندی را حق مسلم خودشان می دانند. به نظر آنها دنیا باید هرچه آنان می خواهند به آنها بدهد. شاید هم این طور باشد، چون دنیا این بدهکاری را قبول کرده است اما این دنیا از همان روز اول به من فهمانده است که به من هیچ بدهکاری ندارد. حالا من حق ندارم بدون هیچگونه اعتباری از دنیا چیزی قرض کنم. چون هیچ بعید نیست دنیا حق مرا نشناسد و به من جواب منفی بدهد
مثل این است که من با گفتن این جمله خودم را در گردابی انداخته ام و دارم دست و پا می زنم. اما امیدوارم شما منظور مرا فهمیده باشید
به هرحال من بطور جدی اعتقاد دارم که راه درست این است که این تابستان درس بدهم و برای زندگی خودم قدم مثبتی بردارم
_________________________________
MAGNOLIA, Four days later
I'd got just that much written, when--what do you think happened? The maid arrived with Master Jervie's card. He is going abroad too this summer; not with Julia and her family, but entirely by himself I told him that you had invited me to go with a lady who is chaperoning a party of girls. He knows about you, Daddy. This is, he knows that my father and mother are dead, and that a kind gentleman is sending me to college; I simply didn't have the courage to tell him bout the John Grier Home and all the rest. He thinks that you are my guardian and a perfectly legitimate old family friend. I have never told him that I didn't know you--that would seem too queer!
Anyway, he insisted on my going to Europe. He said that it was a necessary part of my education and that I mustn't think of refusing. Also, that he would be in Paris at the same time, and we would run away from the chaperon occasionally and have dinner together at nice, funny, foreign restaurants.
Well, Daddy, it did appeal to me! I almost weekend; if he hadn't been so dictatorial, maybe I should have entirely weakened. I can be enticed step by step, but I WONT be forced. He said I was a silly, foolish , irrational, quixotic, idiotic, stubborn child ( those are a few of his abusive adjectives; the rest escape me) , and that I didn't know what was good for me; I ought to let older people judge. We almost quarreled--I am not sure but that we entirely did!
In any case, I packed my trunk fast and camp up here. I thought I'd better see my bridges in flames behind me before I finished writing to you. They are entirely reduced to ashes now. Here I am at Cliff Top ( the name of Mrs. Paterson's cottage) with my trunk unpacked and Florence ( the little one) already struggling with first declension nouns. And it bids fair to be a struggle! She is a most uncommonly spoiled child; I shall have to teach her first how to study--she has never in her life concentrated on anything more difficult than ice-cream soda water.
We use a quiet corner of the cliffs for a schoolroom--Mrs. Paterson wishes me to keep them out of doors--and I will say that I find it difficult to concentrate with the blue sea before me and ships a -sailing by! And when I think I might be on one, sailing off to foreign lands--but I WON'T let myself think of anything but Latin Grammar.
The prepositions a or ab, absque, coram, cum, de e or ex, prae, pro, sine, tenus, in ,subter, sub and super govern the ablative.
So you see, Daddy, I am already plunged into work with my eyes persistently set against temptation. Don't be cross with me, please, and don't think that I do no appreciate your kindness, for I do--always--always.
The only way I can ever repay you is by tuning out a Very Useful Citizen (Are women citizens? I don't suppose they are. ) Anyway, a Very Useful Person. And when you look at me you can say, 'I gave that Very Useful Person to the world.'
That sounds well, doesn't it, Daddy? But I don't with to mislead you. The feeling often comes over me that I am not at all remarkable; it is fun to plan a career, but in all probability I shan't turn out a bit different from any other ordinary person. I may end by marrying an undertaker and being an inspiration to him in his work.
Yours ever, Judy
0 comments:
Post a Comment