سلام ، صبح بخیر
"وقتی این اجازه را به خودت بدهی که غـیـــر قابل پیش بینی باشی از شناخته ها به درون ناشناخته ها پا گذاشتی که در آن جا هر چیزی امکان پذیر است. دیپاک چوپرا "
یک توضیح کوچولو
من بعضی از متنهای فارسی را پس از نوشتن با ورد به جی میل منتقل می کنم، مثل اکثر متنهای بابا لنگ دراز، و خب، در متن انتقالی علائم نگارشی پایان
آخرین جمله ی پاراگراف، جایش عوض می شود، یعنی اول جمله می نشیند.
و من که زیاد خوش ندارم نقطه اول جمله باشد، یا نقطه را برمی دارم، یا با زدن اینتر نقطه را به سطر خالی بعدی تبعید می کنم ، به هر حال ببخشید، کاستی از من است، اگر همه ی متنها را با خود جی میل بنویسم ، این مشکل پیش نمی آید؛ ولی برای صرفه جویی در وقت گاهی متنها را با واژه پرداز
می نویسم.
-----------------------------------------------------
What do you think is my favorite book? Just now, I mean; I change every three days. Wuthering Heights. Emily Bronte was quite young when she wrote it, and had never been outside of Haworth churchyard. She had never known any men in her life; how COULD she imagine a man like Heathcliffe?
I couldn't do it, and I'm quite young and never outside the John Griper Asylum--I've had every chance in the world. Sometimes a dreadful fear comes over me that I'm not a genius. Will you be awfully disappointed, Daddy, if I don't turn out to be a great author?
پنج شنبه بعد از کلیسا
می دانید من چه کتابی را بیشتر دوست دارم؟ منظورم حالا ست ، چون هر سه روز یکبار نظرم در مورد کتاب تغییر می کند. " وودرینگ هایتز" که نویسنده اش " امیلی برونته" است . امیلی برونته وقتی این کتاب را نوشت خیلی جوان بود و تا آن روز از " هاورث" خارج نشده بود
او با هیچ مردی هم آشنا نشده بود، حالا چطور توانسته شخصیتی مثل " هیث کلیف" را خلق کند خدا می داند
.
گاهی به سرم می زند که من به هیچ عنوان استعداد و شعور نویسندگی ندارم. بدون تردید، بابا اگر من نویسنده ی بزرگی نشوم شما خیلی ناراحت می شوید مگر نه؟
می دانید من چه کتابی را بیشتر دوست دارم؟ منظورم حالا ست ، چون هر سه روز یکبار نظرم در مورد کتاب تغییر می کند. " وودرینگ هایتز" که نویسنده اش " امیلی برونته" است . امیلی برونته وقتی این کتاب را نوشت خیلی جوان بود و تا آن روز از " هاورث" خارج نشده بود
او با هیچ مردی هم آشنا نشده بود، حالا چطور توانسته شخصیتی مثل " هیث کلیف" را خلق کند خدا می داند
.
گاهی به سرم می زند که من به هیچ عنوان استعداد و شعور نویسندگی ندارم. بدون تردید، بابا اگر من نویسنده ی بزرگی نشوم شما خیلی ناراحت می شوید مگر نه؟
پنج شنبه
بابا! بابا! حدس بزنید، پستچی همین حالا دو تا نامه برای من آورد
.
اول- داستانی را که برای مجله فرستاده بودم قبول شده است و 50 دلار .... بفرمایید، حالا دیگر اینجانب نویسنده شده ام
.
دوم- نامه ای از دبیرخانه ی دانشگاه دریافت کرده ام که در آن نوشته شده که کمک هزینه ی تحصیلی دو ساله قسمت من شده است. این مبلغ هزینه ی تحصیل و پانسیون را تأمین می کند
.
قرار بود کمک هزینه ی تحصیلی را به دانشجویی بدهند که در درس زبان انگلیسی بسیار عالی و در سایر درس ها دانشجوی خوبی باشد . حالا من این جایزه را به دست آورده ام
.
من پیش از اینکه به ییلاق بیایم درخواست را داده بودم، اما با مردودی در درس هندسه و لاتین هیچ انتظار نداشتم که موفق بشوم. سال اول مردود شده بودم. حالا بابا جان از این خبر خیلی خوشحال شدم، چون از این به بعد مزاحم شما نخواهم بود. همان پول تو جیبی برای من کافی است. شاید با درس دادن و داستان نویسی بتوانم آن پول را هم تأمین کنم
.
دلم برای دانشکده و شروع درس تنگ شده
.
ارادتمند همیشگی
جروشا آبوت
نویسنده ی داستان " هنگامی که سال دومی ها پیروز می شوند" محل فروش در تمام روزنامه فروشی ها ، قیمت ده سنت
.
--------------------------------------------------------------------
26the September Dear Daddy-Long-Legs,Back at college again and an upper classman. Our study is better than ever this year--faces the South with two huge windows and oh! so furnished. Julia, with an unlimited allowance, arrived two days early and was attacked with a fever for settling.
We have new wall paper and oriental rugs and mahogany chairs--not painted mahogany which made us sufficiently happy last year, but real. It's very gorgeous, but I don't feel as though I belonged in it; I'm nervous all the time for fear I'll get an ink spot in the wrong place.
And , Daddy, I found your letter waiting for me--pardon--I mean your secretary's.
Will you kindly convey to me a comprehensible reason why I should not accept that scholarship? I don't understand your objection in the least. But anyway, it won't do the slightest good for you to object, for I've already accepted it and I am not going to change! The sounds a little impertinent, but I don't mean it so.
I suppose you feel that when you set out to educate me, you'd like to finish the work, and put a neat period, in the shape of a diploma, at the end.
But look at it just a second from my point of view. I shall owe my education to you just as much as though I let you pay for the whole of it, but I won't be quite so much indebted. I know that you don't want me to return the money, but nevertheless, I am going to want to do it, if I possibly can; and winning this scholarship makes it so much easier. I was expecting to spend the rest of my life in paying my debts, but now I shall only have to spend one-half of the rest of it.
I hope you understand my position and won't be cross. The allowance I shall still most gratefully accept. It requires an allowance to live up to Julia and her furniture! I wish that she had been reared to simpler tastes, or else that she were not my roommate.
This isn't much of a letter; I meant to have written a lot--but I've been hemming four window curtains and three portieres (I'm glad you can't see the length of the stitches), and polishing a brass desk set with tooth powder (very uphill work) , and sawing off picture wire with manicure scissors, and unpacking four boxes of books, and putting away two trunks full of clothes (it doesn't seem believable that Jerusha Abbott owns two trunks full of clothes, but she does!) and welcoming back fifty dear friends in between.
Opening day is a joyous occasion!
Good night, Daddy dear, and don't be annoyed because your chick is wanting to scratch for herself. She's growing up into an awfully energetic little hen--with a very determined cluck and lots of beautiful feathers (all due to you).
Affectionately, Judy
0 comments:
Post a Comment