سلام ، صبح بخیر
"عاشق شدن بقدری تو را نیرومند می کند که احساس امکان پذیری تمام چیزهای عالی و چشمگیر را در تو ایجاد می کند. دیپاک چوپرا "
-------------------------------------------
Now that I am sure you read my letters, I'll make them much more interesting, so they'll be worth keeping in a safe with red tape around them--only please take out that dreadful one and burn it up. I'd hate to think that you ever read it over.Thank you for making a very sick, cross, miserable Freshman cheerful. Probably you have lots of loving family and friends, and you don't know what it feels like to be alone. But I do.
Goodbye--I'll promise never to be horrid again, because now I know you're a real person; also I'll promise never to bother you with any more questions.
Do you still hate girls?
Yours for ever,
Judy
اسم
tape ، نوار ، نوار ضبط صوت ،روبان
measuring tape متر مخصوص اندازه گیری
Scotch tape چسب نواری
Alice tape نوار سربند
Scotch tape چسب نواری
Alice tape نوار سربند
صفت
horrid ترسناک، نفرت انگیز، زشت و نامطبوع
cross عصبی
فعل
to tape با نوار یا قیطان بستن ، نوار زدن، ضبط کردن ،
حالا مطمئن شدم که شما نامه های مرا می خوانید . حالا دیگر سعی می کنم جالبتر بنویسم تا شما دوست بدارید آنها را با روبان قرمز بسته بندی کنید و در جعبه ای نگاهداری نمایید. اما خواهش می کنم آن یکی را بیرون بیاورید ، آن را بسوزانید.
چه خوب بود اگر شما هرگز آن نامه را نخوانده بودید
من از شما خیلی تشکر می کنم به ویژه به خاطر اینکه شما یک بیمار عصبی را خوش حال کردید. بدون تردید شما دوستان بسیاری دارید که همه به شما علاقه مندند ، حال به شما حق می دهم که شما متوجه تنها بودن و تنهایی نیستید و نمی دانید چقدر تلخ است. اما من معنی تنهایی و تنها بودن را خوب می دانم
خدانگهدار، قول می دهم که دیگر بد نباشم. چون دیگر اطمینان دارم که شما یک انسان واقعی هستید ، قول می دهم که شما را با پرسش های خودم ناراحت نکنم.
آیا هنوز شما از دخترها بدتان می آید؟
دوستدار همیشگی شما
چه خوب بود اگر شما هرگز آن نامه را نخوانده بودید
من از شما خیلی تشکر می کنم به ویژه به خاطر اینکه شما یک بیمار عصبی را خوش حال کردید. بدون تردید شما دوستان بسیاری دارید که همه به شما علاقه مندند ، حال به شما حق می دهم که شما متوجه تنها بودن و تنهایی نیستید و نمی دانید چقدر تلخ است. اما من معنی تنهایی و تنها بودن را خوب می دانم
خدانگهدار، قول می دهم که دیگر بد نباشم. چون دیگر اطمینان دارم که شما یک انسان واقعی هستید ، قول می دهم که شما را با پرسش های خودم ناراحت نکنم.
آیا هنوز شما از دخترها بدتان می آید؟
دوستدار همیشگی شما
جودی
-------------------------------------------
شنبه
مدتهاس که من این نامه را شروع کرده ام و تا حالا حتی یک لحظه هم وقت پیدا نکرده ام تا آنرا تمام کنم
.
به این قطعه توجه کنید ، از استیونستن است
دنیا چنان سرشار از اشیا گوناگون است که من به طور یقین اطمینان دارم ما می توانیم همچون شهر یاران سعادتمند باشیم
.
بابا راست می گوید، دنیا سرشار از شادی و نشاط است، مشروط به این که هر چه را که پیش آید ما خوب تلقی کنیم
.
راز پیروزی در این است که آدم کم توقع باشد، بخصوص در نواحی ییلاقی چیزهای سرگرم کننده و گوناگون بسیار است
.
من می توانم در زمین مردم راه بروم و به مناظر مردم نگاه کنم و در جویبار مردم آب بازی کنم، درست مثل این که به خودم تعلق دارد، احتیاجی هم نیست مالیات آنها را بدهم
حالا شب یکشنبه است، ساعت حدود یازده است، به طور معمول حالا باید من خواب باشم ، اما همراه با شام قهوه ترک خوردم و بی خوابی به سرم زده است
.
صبح خانم سمپل با لحن جدی به آقای پندلتون گفت
باید ساعت 10:15 از اینجا حرکت کنیم تا سر ساعت یازده در کلیسا باشیم
اقای پندلتون گفت
:
باشد خانم بگویید دیگر درشکه را آماده کنند. اگر سر ساعت من خانه نبودم شما معطل من نشوید و خودتان بروید
نه من منتظر شما می شوم
هر طور دوست دارید، فقط اسب ها را زیاد سرپا نگه ندارید
بعد هنگامی که خانم سمپل داشت لباس می پوشید آقای جروی به کاری دستور داد که وسایل ناهار را برای ما جور کند و به من گفت که کفش و کت اسپورت بپوشم و از در عقبی فرار کردیم و رفتیم ماهیگیری
.
این کار تمام برنامه خانه را به هم ریخت، اغلب در لاک ویلو در روزهای یکشنبه ساعت 2 بعد از ظهر ناهار می خورند ، آقای جروی دستور داد ساعت هفت ناهار را حاضر کنند ( آقای پندلتون هر وقت گرسنه شود دستور غذا می دهد ، درست مثل این که لاک ویلو رستوران است)
به هر حال این کار مانع از این شد که آماسی و کاری درشکه سواری کنند، آقای جروی گفت
:
بهتر است ، یک دختر جوان بدون آقا بالاسر با یک مرد درشکه سواری نمی کند.
وانگهی ما درشکه را هم لازم داشتیم ، چون خودمان می خواستیم سوارش بشویم. از طرفی خانم سمپل معتقد است هر کس روز یکشنبه ماهیگیری کند، به جهنم می رود . حالا از این که نتوانسته از بچگی آقای جروی را این طور بار بیاورد ناراحت بود. وانگهی حالا هم می خواست آقای جروی را توی کلیسا به مردم نشان بدهد و سرش را بالا بگیرد
.
به هر حال ما به ماهیگیری رفتیم. ( آقای جروی چهار تا ماهی گرفت) برای ناهار آنها را کباب کردیم، اما مدام ماهی از روی چوب می افتادند، هنگام خوردن گوشت ماهی طعم خاکستر گرفته بود، اما ما همه را خوردیم
.
ساعت 4 به خانه برگشتیم و ساعت 5 با درشکه به گردش رفتیم، ساعت 7 شام خوردیم و ساعت 10 آمدیم که بخوابیم حالا هم دارم به شما نامه می نویسم، دیگر خوابم گرفته
شب بخیر
این تصویر یک ماهی است که من گرفتم
مدتهاس که من این نامه را شروع کرده ام و تا حالا حتی یک لحظه هم وقت پیدا نکرده ام تا آنرا تمام کنم
.
به این قطعه توجه کنید ، از استیونستن است
دنیا چنان سرشار از اشیا گوناگون است که من به طور یقین اطمینان دارم ما می توانیم همچون شهر یاران سعادتمند باشیم
.
بابا راست می گوید، دنیا سرشار از شادی و نشاط است، مشروط به این که هر چه را که پیش آید ما خوب تلقی کنیم
.
راز پیروزی در این است که آدم کم توقع باشد، بخصوص در نواحی ییلاقی چیزهای سرگرم کننده و گوناگون بسیار است
.
من می توانم در زمین مردم راه بروم و به مناظر مردم نگاه کنم و در جویبار مردم آب بازی کنم، درست مثل این که به خودم تعلق دارد، احتیاجی هم نیست مالیات آنها را بدهم
حالا شب یکشنبه است، ساعت حدود یازده است، به طور معمول حالا باید من خواب باشم ، اما همراه با شام قهوه ترک خوردم و بی خوابی به سرم زده است
.
صبح خانم سمپل با لحن جدی به آقای پندلتون گفت
باید ساعت 10:15 از اینجا حرکت کنیم تا سر ساعت یازده در کلیسا باشیم
اقای پندلتون گفت
:
باشد خانم بگویید دیگر درشکه را آماده کنند. اگر سر ساعت من خانه نبودم شما معطل من نشوید و خودتان بروید
نه من منتظر شما می شوم
هر طور دوست دارید، فقط اسب ها را زیاد سرپا نگه ندارید
بعد هنگامی که خانم سمپل داشت لباس می پوشید آقای جروی به کاری دستور داد که وسایل ناهار را برای ما جور کند و به من گفت که کفش و کت اسپورت بپوشم و از در عقبی فرار کردیم و رفتیم ماهیگیری
.
این کار تمام برنامه خانه را به هم ریخت، اغلب در لاک ویلو در روزهای یکشنبه ساعت 2 بعد از ظهر ناهار می خورند ، آقای جروی دستور داد ساعت هفت ناهار را حاضر کنند ( آقای پندلتون هر وقت گرسنه شود دستور غذا می دهد ، درست مثل این که لاک ویلو رستوران است)
به هر حال این کار مانع از این شد که آماسی و کاری درشکه سواری کنند، آقای جروی گفت
:
بهتر است ، یک دختر جوان بدون آقا بالاسر با یک مرد درشکه سواری نمی کند.
وانگهی ما درشکه را هم لازم داشتیم ، چون خودمان می خواستیم سوارش بشویم. از طرفی خانم سمپل معتقد است هر کس روز یکشنبه ماهیگیری کند، به جهنم می رود . حالا از این که نتوانسته از بچگی آقای جروی را این طور بار بیاورد ناراحت بود. وانگهی حالا هم می خواست آقای جروی را توی کلیسا به مردم نشان بدهد و سرش را بالا بگیرد
.
به هر حال ما به ماهیگیری رفتیم. ( آقای جروی چهار تا ماهی گرفت) برای ناهار آنها را کباب کردیم، اما مدام ماهی از روی چوب می افتادند، هنگام خوردن گوشت ماهی طعم خاکستر گرفته بود، اما ما همه را خوردیم
.
ساعت 4 به خانه برگشتیم و ساعت 5 با درشکه به گردش رفتیم، ساعت 7 شام خوردیم و ساعت 10 آمدیم که بخوابیم حالا هم دارم به شما نامه می نویسم، دیگر خوابم گرفته
شب بخیر
این تصویر یک ماهی است که من گرفتم
-----------------------------------------
Avast! Belay! Yo, ho , ho, and a bottle of rum. Guess what I'm reading? Our conversation these past two days has been nautical and piratical. Isn't Treasure Island fun? Did you ever read it, or wasn't it written when you were a boy?
Stevenson only got thirty pounds for the serial rights--I don't believe it pays to be a great author. Maybe I'd be a school-teacher.
Excuse me for filling my letters so full of Stevenson; my mind is very much engaged with him at present. He comprises Lock Willow's library.
I've been writing this letter for two weeks, and I think it's about long enough. Never say, Daddy, that I don't give details. I wish you were here, too; we'd all have such a jolly time together . I like my different friends to know each other . I wanted to ask Mr. Pendleton if he knew friends to know each other. I wanted to ask Mr. Pendleton if he knew you in New York--I should think he might; you much move in about the same exalted social circles, and you are both interested in reforms and things--but I couldn't, for I don't know your real name.
It's the silliest thing I ever heard of, not to know your name. Mrs. Lippett warned me that you were eccentric. I should think so!
Affectionately, Judy
PS. On reading this over, I find that it isn't all Stevenson. There are one or two glancing references to Master Jervie.
0 comments:
Post a Comment