"واسه چی اینقدر عجله می کنی؟ با چه کسی مسابقه گذاشتی؟ تک تک فعالیت های تو به خاطر یک هدف است: که به تو لذت لحظه ای بدهد، تو را شاد کند و بیشتر بخندی و بیشتر قدردانی کنی . پس آرام و با متانت مسیر هدفت را در پیش بگیر.
ابراهام هیکز "
-----------------------------------------
Cher Daddy-Jambes-Longes,Vous etes un brick!
Je suis tres heureuse about the farm, parceque je n'ai jamais been on a farm dans ma vie and I'd hate to retoumer chez John Grier, et wash dishes tout I'ete. There would be danger of quelque chose affreuse happening, parceque j'ai perdue ma humilite d'autre fois et j'ai peur that I would just break out quelque jour et smash every cup and saucer dans la maison.
Pardon brievete et paper. je ne peux pas send des mes nouvells parceque je suis dans French class et j'ai peur que Monsieur le Professor is going to call on me tout de suit.
He did!
Au revoir,
je vous aims beaucoup.
Judy
بابا لنگ دراز عزیز
چون من تاکنون در عمرم ییلاق ندیده ام ، از بازگشت به مؤسسه ی جان گریر و ظرفشویی در تمام تابستان براستی بدم می آید ، می ترسم به آنجا برگردم و اتفاق ناگواری پیش آید ، چون من دیگر آن دختر کم روی سابق نیستم و احتمال دارد که ناگهان از اثاث پرورشگاه هر چه به دستم بیاید بشکنم
.
از این که نامه را خیلی کوتاه نوشتم پوزش می خواهم ، نمی توانم اخبار تازه را برایتان بنویسم، چون حالا سر کلاس فرانسه هستم . می ترسم مبادا استاد همین الان مرا صدا کند، آها ... صدا کرد
.
خدا نگهدار
دوستدار همیشگی شما
جودی
چون من تاکنون در عمرم ییلاق ندیده ام ، از بازگشت به مؤسسه ی جان گریر و ظرفشویی در تمام تابستان براستی بدم می آید ، می ترسم به آنجا برگردم و اتفاق ناگواری پیش آید ، چون من دیگر آن دختر کم روی سابق نیستم و احتمال دارد که ناگهان از اثاث پرورشگاه هر چه به دستم بیاید بشکنم
.
از این که نامه را خیلی کوتاه نوشتم پوزش می خواهم ، نمی توانم اخبار تازه را برایتان بنویسم، چون حالا سر کلاس فرانسه هستم . می ترسم مبادا استاد همین الان مرا صدا کند، آها ... صدا کرد
.
خدا نگهدار
دوستدار همیشگی شما
جودی
-------------------------------------
20 سپتامبر
بابا لنگ دراز عزیز
فقط یک دقیقه فرصت دارم. چون باید همین حالا بروم سر کلاس. بعد هم باید دو تا صندوق و یک چمدانم را بسته بندی کنم و سر ساعت چهار با قطار بروم.
اما تا چند کلمه ای ننویسم و از هدیه ی روز کریسمس شما تشکر و قدردانی نکنم، نخواهم رفت.
من از پوست روباه، گردنبند ، شال گردن ، دستمال و کتاب خوشم می آید، ما از همه ی اینها بیشتر شما را دوست دارم.
اما بابا جان شما اینقدر مرا لوس نکنید. هر چه باشد من آدم هستم، یک دخترم ، وقتی که شما اینقدر مرا ناز پرورده می کنید و می گذارید از همه لذت های زندگی برخوردار شوم. خوب، پس من چطور می توانم دقت کنم و خودم را برای زندگی آینده آماده کنم؟
به تدریج کارهای شما دارد مرا توی فکر می برد ، دارم حدس می زنم چه کسی بستنی روز یکشنبه و درخت عید کریسمس را به پرورشگاه جان گریر می فرستاد. هر چند که آدم ناشناسی به نظر می رسید. اما از کارهایش دارم او را می شناسم.
به خدا این حق شما هست که با این همه کارهای خیری که انجام می دهید همه عمر خوب و خوش و سلامت زندگی کنید.
خدانگهدار
عید شما مبارک
دوستدار همیشگی شما
جودی
پیوست نامه - می خواهم یادگاری ناقابلی برای شما بفرستم . آیا شما صاحب این عکس را می شناسید؟
-----------------------------------------------
11th January
I meant to write to you from the city, Daddy, but New York is an engrossing place.
I had an interesting--and illuminating--time, but I'm glad I don't belong to such a family! I should truly rather have the John Grier Home for a background.
Whatever the drawbacks of my bringing up, there was at least no pretense about it. I know now what people mean when they say they are weighed down by Things. The material atmosphere of that house was crushing; I didn't draw a deep breath until I was on an express train coming back. All the furniture was carved and upholstered and gorgeous; the people I met were beautifully dressed and low-voiced and well-bred, but it's the truth, Daddy, I never heard one word of real talk from the time we arrived until we left. I don't think an idea ever entered the front door.
Mrs. Pendleton never thinks of anything but jewels and dressmakers and social engagements. She did seem a different kind of mother from Mrs. McBride! If I ever marry and have a family, I'm going to make them as exactly like the McBrides as I can. Not for all the money in the world would I ever let any children of mine develop into Pendletons. Maybe it isn't polite to criticize people you've been visiting? If it isn't, please excuse. This is very confidential, between you and me.
I only saw Master Jervie once when he called at tea time, and then I didn't have a chance to speak to him alone. It was really disappointing after our nice time last summer. I don't think he cares much for his relatives--and I am sure they don't care much for him! Julia's mother says he's unbalanced. He's a Socialist--except, thank Heaven, he doesn't let his hair grow and wear red ties. She can't imagine where he picked up his queer ideas; the family have been Church of England for generations.
He throws away his money on every sort of crazy reform, instead of spending it on such sensible things as yachts and automobiles and polo ponies. He does buy candy with it thought! He send Julia and me each a box for Christmas.
You know, I think I'll be a Socialist, too. You wouldn't mind, would you, Daddy? They're quite different from Anarchists; they don't believe in blowing people up. Probably I am one by rights; I belongs to the proletariat. I haven't determined yet just which kind I am going to be. I will look into the subject over Sunday, and declare my principles in my next.
0 comments:
Post a Comment