This blog is about books, eBooks , my memories .

Wednesday, February 25, 2015

You may have three guesses: Lock Willow? Adirondacks? or ....




صبح بخیر خدا

"انتخاب با توست: می تواند به صورت "صبح بخیر خدا" و یا " خدا، صبح بخیر" باشد.
                                       
                                        وین دایر"

_________________________________

9th June
Dear Daddy-Long-Legs,

Happy day! I've just finished my last examination physiology. And now:

Three months on a farm!
I don't know what kind of a thing a farm is. I've never been on one in my life. I've never even looked at one ( except from the car window ), but I know I'm going to love it, and I'm going to love being FREE.

I am not used even yet to being outside the John Grier Home. Whenever I think of it excited little thrills chase up and down my back. I feel as though I must run faster and faster and keep looking over my shoulder to make sure that Mrs. Lippett isn't after me with her arm stretched out to grab me back.

I don't have to mind any one this summer, do I?
Your nominal authority doesn't annoy me in the least; you are too far away to do any harm. Mrs. Lippett is dead forever, so far as I am concerned, and the Semples aren't expected to overlook my moral welfare, are they? No, I am sure not. I am entirely grown up. Hooray!

I leave you now to pack a trunk, and three boxes of teakettles and dishes and sofa cushions and books.
Yours ever, Judy

PS. Here is my physiology exam. Do you think you could have passed?

اسم
teakettle قوری چای ، کتری چای
physiology  زیست شناسی
cushion ، پشتی ، متکا، کوسن
authority  نویسنده ی معتبر، توانایی، خوش نامی، اختیار، قدرت
harm آسیب، زیان ، ضرر
welfare آسایش ، سعادت ، شادکامی
moral  روحیه، اخلاق، سیرت، معنی

صفت
  nominal  اسمی ، صوری ، جزئی ، کم قیمت
concerned علاقه مند

فعل
to harm آسیب رساندن، ضرر زدن، خسارت وارد کردن
to be concerned  پروا داشتن، نگران بودن
to overlook مسلط یا مشرف بودن بر، چشم پوشی کردن

ژوئن

بابا لنگ دراز عزیز

روز خوشی است. همین حالا آخرین امتحانم که امتحان فیزیولوژی بود، تمام شد. حالا سه ماه تعطیلی در ییلاق در پیش دارم. من درست نمی دانم ییلاق چطور چیزی است. تاکنون ییلاق ندیده ام یعنی نرفته ام. ( گاهی از پشت شیشه اتومبیل دیده ام ). اما اطمینان دارم از ییلاق از پرورشگاه جان گریر عادت نکرده ام.

هر وقت حس می کنم که دیگر آنجا نیستم خیلی خوش حال می شوم. احساس می کنم دوست دارم بدوم. خیلی تند، خیلی سریعتر ، گاهی هم به پشت سرم نگاه کنم. می خواهم نگاه کنم که آیا خانم لیپت دستش به طرف من دراز است تا مرا باز بگیرد و با خودش ببرد یا نه؟

دستورات شما هرگز مرا ناراحت نخواهد کرد. چون فاصله میان ما زیادتر از آن است که شما مرا ناراحت کنید. خانم لیپت هم برای همیشه از یاد رفته و خانواده ی سمپل هم که در ییلاق هستند کاری به آداب و رفتار و اخلاق من ندارند، مگر نه؟ من اطمینان دارم.

من حالا دیگر بزرگ شده ام ... هورا ...
همین جا نامه را تمام می کنم چون باید یک چمدان و سه جعبه قوری و کتری و بشقاب و کتاب و از این چیزها جمع آوری کنم.

دوستدار همیشگی شما
جودی

( پیوست نامه)
امتحان فیزیولوژی من خوب شد، آیا شما می توانستید به این خوبی امتحان بدهید؟


 _________________________________


یک هفته بعد

باید زودتر از حالا این نامه را به پایان می رساندم. اما نشد. بابا، اگر زیاد خوش خط و مرتب نمی نویسم شما که ناراحت نمی شوید؟

خیلی دوست دارم که به شما نامه بنویسم. چون احساس می کنم که دارم به خانواده ام نامه می نویسم و من از این احساس خیلی خوشم می آید. باعث اتکا به نفس می شود ، باعث احترام می شود
.

دوست دارید چیزی را برایتان بگویم؟ شما تنها مردی نیستید که من برایش نامه می نویسم، به دو مرد دیگر هم نامه می نویسم. امسال من از آقای جروی نامه های طولانی دریافت کردم. ( روی پاکت را ماشین می کند تا جولیا متوجه نامه نگاری او نشود) شما حتی حدس هم نمی زنید
.
گاهی هم یک نامه بد خط مثل این که خرچنگ قورباغه روی کاغذ راه رفته باشد از پرینستون دریافت می کنم.

من به همه نامه ها خیلی رسمی جواب می دهم. ملاحظه می فرمایید که دیگر هیچ تفاوتی میان من و بقیه ی دخترها نیست. من هم مثل دیگران با مردها مکاتبه دارم.

نمی دانم برایتان نوشتم یا نه که من جزء انجمن دراماتیک سال آخری ها انتخاب شده ام. تشکیلات درست و حساب شده ای است، از میان هزار دانشجو فقط هفتاد و پنج نفر را به عضویت پذیرفته اند
.
به نظر شما چون من یک سوسیالیست دو آتشه هستم باید عضو این انجمن باشم یا نه؟ هیچ می توانید حدس بزنید که در حال حاضر کدام بحث جامعه شناسی فکر مرا به خودش مشغول کرده است؟

 توجه بفرمایید: من دارم مقاله ای در مورد توجه به زندگی اطفالی که تحت تکفل دیگران هستند می نویسم
.

استاد جامعه شناسی همه دانشجویان را مورد مطالعه قرار داد و من مورد توجه او قرار گرفتم ( به راستی که خنده دار است ، مگر نه؟

زنگ شـــام را زدند. هنگامی که به ناهار خوری می روم در بین راه این نامه را پست می کنم
.

با تقدیم احترام
ج


_________________________________


4th June Dear Daddy,

Very busy time--commencement in ten days, examinations tomorrow; lots of studying, lots of packing, and the outdoor world so lovely that it hurts you to stay inside.

But never mind, vacation's coming. Julia is going abroad this summer-- it makes the fourth time. No doubt about it, Daddy, goods are not distributed evenly. Sallie, as usual, goes to the Adirondacks. And what do you think I am going to do? You may have three guesses. Lock Willow? Wrong. The Adirondacks with Sallie? Wrong. (I'll never attempt that again; I was discouraged last year.) Can't you guess anything else? You're not very inventive. I'll tell you, Daddy, if you'll promise not to make a lot of objections. I warn your secretary in advance that my mind is made up.

I am going to spend the summer at the seaside with a Mrs. Charles Paterson and tutor her daughter who is to enter college in the autumn. I met her through the McBrides, and she is a very charming woman. I am to give lessons in English and Latin to the younger druthers, too, but I shall have a little time to myself, and I shall be earning fifty dollars a month! Doesn't that impress you as a perfectly exorbitant amount? She offered it; I should have blushed to ask for more than twenty-five.

I finish at Magnolia (that's where she lives) the first of September, and shall probably spend the remaining three weeks at Lock Willow--I should like to see the Semples again and all the friendly animals.

How does my program strike you, Daddy? I am getting quite independent, you see. You have put me on my feet and I think I can almost walk alone by now.

Princeton commencement and our examinations exactly coincide--which is an awful blow. Sallie and I did so want to get away in time for it, but of course that is utterly impossible.

Goodbye, Daddy. Have a nice summer and come back in the autumn rested and ready for another year of work. ( That's what you ought to be writing to me!) I haven't any idea what you do in the summer, or how you amuse yourself. I can't visualize your surroundings. Do you play golf or hunt or ride horseback or just sit in the sun and meditate?
Anyway, whatever it is, have a good time and don't forget Judy.



M.T

0 comments:

Post a Comment

Recent Posts

My Blog List

Blog Archive

Powered by Blogger.

Text Widget

Copyright © iIslandbooks | Powered by Blogger

Design by Anders Noren | Blogger Theme by NewBloggerThemes.com