This blog is about books, eBooks , my memories .

Saturday, February 28, 2015

تا توانی رفع غــــــــم از خاطــر غمناک کن


"همه توجه کنید! علامت مخصوص مأمور حاکم بزرگ، میتی کومان . احترام بگذارید." رفقا شما را میتی کومانِ دستگیر می شناسند یا گرفتارِ وامگیر؟


" تا توانی رفع غــــــــم از خاطــر غمناک کن
در جهان گریاندن آسان است اشکی پاک کن"
گاهی دهقان فداکار ،میتی کومان یا زورو می شویم: نوجوان که بودم برای یکی از دوستانم خواستگار آمد؛ دختر خیلی ذوق زده شد و بست پای تلفن نشست، انگار چند سال گذشت، دقایقی که به بی خبری و انتظار رفت، اما از خواستگار خبری نشد که نشد.
مأیوسانه پیشم آمد و گفت :« لطفاً به مامان خواستگارم زنگ بزن و بپرس چرا تماس نگرفتند.» گفتم : « باشه، حتماً.»
گوشی را برداشتم و شماره را گرفتم. مادر پسر حسابی جا خورد و با گفتن این جمله که « اصلاً انتظار نداشتم تماس بگیرید.» آب پاکی رو ریخت رو دستم، و بعد از کلی بهانه و ایرادهای الکی گفت:« حقیقتش پسرم، دختر خانم را نپسندیدند، گفته بودم اگر نظر ایشان مثبت بود تماس می گیریم .»  من که حسابی عصبانی شده بودم ، تلفن را قطع کردم.
دست از پا درازتر نزد دوستم برگشتم و حرفهای مادر پسر را با سانسور کف دستش گذاشتم، پکر شد و بعد توپید:« اصلاً تقصیر توست ، تو خوب حرف نزدی باید به مادرش التماس می کردی، از من تعریف می کردی، من شنیده ام او همه کاره ست، حرف آخر را او می زند....» از این که دهقان فداکار شده بودم ، احساس پشیمانی می کردم.
فقط این نبود که، هر بار یکی از رفقا پول لازم بود ، اگر خودم داشتم که هیچ، اگر نداشتم دوره می افتادم و از دوستان دیگر پول قرض می گرفتم، فکر می کردم این اِند مرام است.
گاهی حتی سر امتحانات جزوه ام را به همکلاسی ها امانت می دادم و خودم ...؛ خلاصه ذهنیت منجی من پیوسته دنبال خودنمایی است ، فربانی هم که متأسفانه کم نیست.
جالب تر این که خودش (ذهنیتم) قربانی حرفه ای است ؛ مواقعی که کارها خوب پیش نمی رود و به مشکل برمی خورم، نگرش بیچاره بودن نمود بیشتری پیدا می کند: قربانی درمانده به مانند گل آفتاب گردان از خاک وجودم سر بر می آورد و ناله کنان در جستجوی آفتاب هستی بخش سر را به هر سو می چرخاند، بلکه یک منجی بیابید ، فردی که حمایتش کرده و به امورش سر و سامان بدهد.
تاب خوردن از روند منجی به قربانی فقط دردسر من نیست - سوای اشخاصی که همواره منجیند همچون قدیسان ، یا همیشه قربانیند مانند گرفتاران و بحران زدگان دائمی - سایرین وضعیت مشابهی دارند، پاره ای اوقات منجی هستند و زمانهایی قربانی.


چتری برای همه
نگرش حمایتگری ریشه در دوران کودکی ما دارد، ما با اندیشه ی :« آفرین، مراقب خواهر و برادرت باش! » بزرگ می شویم. قهرمان های کتاب ها، کارتون ها و فیلم ها نیز این غریزه را بیش از پیش تقویت می کنند؛ به بزرگسالی که می رسیم می پنداریم حمایت از دیگران در هر شرایطی وظیفه ی ماست، حتی اگر خودشان توانایی حل مشکلشان را داشته باشند، حتی به قیمت چشم پوشی از نیازهای خودمان.
رهایی از منجی
چرا منجی به سمت قربانی می رود؟ زیرا درد خودش را در او می بیند. انسان موجودی احساساتی است، ما وقتی به یاری دیگران می رویم که دردشان را حس کرده باشیم، اگر درکی از غم و رنج نداشتیم ، بعید بود که اشکی بریزیم یا دستی را بگیریم.

"هر وقت دردی را در کسی دیدیم آن درد در ما نیز هست."

هنگامی که منجی نگرانی ها و دردهای سرکوب شده و غم و غصه های فرو نشسته اش را در آیینه ی سیمای قربانی می بیند، می کوشد تا با کمک به او بار مشکلات روحی خودش را سبک تر کند، یک شادی لحظه ای به دست می آورد ، اما قلبش در یک خیابان بن بست اسیر می شود.
برای منجی زندگی با خدمت به دیگران معنا پیدا می کند، او محتاج تأیید است و واهمه دارد که با نه گفتن به دیگران از دستشان بدهد، فکر می کند دیگران به خاطر خدماتش دور و برش هستند، نه به خاطر شخصیتش .

اگر کسی نباشد که کمکش کند، دنیایش خالی و پوچ می شود، از همین رو به مراقبت از سایرین ادامه می دهد، گاهی زیر بار کمک خم می شود، چون مدام باید از خودش ، رفاهش و امکاناتش مایه بگذارد، تا به اطرافیان ثابت شود که به راستی خوب، بخشنده و مهربان است، به این ترتیب بیشتر و بیشتر در مرداب مددکاری فرو می رود.
از سویی پری مهربان با مراقبت دائمی از قربانی ناخودآگاه با زبان بی زبانی به او می گوید که چقدر بی دست و پا، ضعیف و ناتوان است ، که نمی تواند به تنهایی مسئولیت زندگی خودش را برعهده بگیرد؛ در حقیقت منجی نه به خودش کمک می کند و نه به قربانی.

دنباله رو روزگار

شخصیت مکمل منجی ، قربانی است، او پرنده ی بال و پر شکسته ای است که شوق پرواز را از دست داده ، یا گرده ای در دستان باد است ، که بی هدف این سو و آن سو می رود ، از خود اراده و اختیاری ندارند، می پندارد که نیاکان ، ژنتیک و شرایط اقتصادی ، سیاسی سرنوشتش را رقم می زنند، او خود را دنباله رو روزگار می داند ، و از احساس درماندگی عمیقاً رنج می برد.


تغییر آگاهی ، تغییر زندگی



چطور از ذهنیت منجی و قربانی رها شویم؟ پاسخ بازگشت به درون و اعتماد به خودِ برتر، سرچشمه ی قدرت حقیقی ماست.
لازم است که منجی با خودش مهربانتر باشد، غم درونش را تأیید کند و به مراقبت از خودش بپردازد و باور کند که نه گفتن به دیگران خطری ندارد، اتفاقاً هرقدر خودمان را  بیشتر دوست بداریم ، محبت و حمایت بیشتری را دریافت می کنیم، به این ترتیب هر بار منجی با میل باطنی و قلبی به یاری دیگران می رود ،به احساس رضایت شگفت انگیزی دست می یابد.
قربانی هم بایست از حس درماندگی و بیچارگی  دست بردارد، ایمان بیاورد که از پس زندگیش برمی آید، او قدرتمند است، نیرویی الهی و ازلی درون او جاری است که همواره مراقب و نگهبانش است، کافی است در مواقع بحرانی از نیروی برتر خود یاری بجوید: « خدایا! چطوری این مسأله را حل کنم؟» 
شاید در همان وقت دوستی به او سر بزند یا تلفن زنگ ؛ و اوضاع به همین سادگی از این رو به آن رو شود، بی آنکه خودش را بدبخت، بیچاره یا درمانده ببیند؛ هنگامی که می گوییم قربانی باید روی پای خودش بایستد ، اصلاً مقصودمان این نیست که کمک های بیرونی را نپذیریم ، بلکه یعنی در هر شرایطی خودمان را مقتدر، مختار و حاکم بر سرنوشتمان ببینیم. 

نگرش منجی و قربانی هیچ یک خودِ راستینِ ما نیستند ، خودمان را محترم بشماریم ، ما نه درمانده و بیچاره هستیم و نه نجات دهنده ی دنیا. بکوشیم تا با کشف قدرت حقیقیمان ،با مراقبت از خودمان و دیگران از زندگی در روشنایی هرچه بیشتر لذت ببریم.

زندگی در روشنایی : شاکتی گاوین
                                                                  M.T


M.T

0 comments:

Post a Comment

Recent Posts

My Blog List

Blog Archive

Powered by Blogger.

Text Widget

Copyright © iIslandbooks | Powered by Blogger

Design by Anders Noren | Blogger Theme by NewBloggerThemes.com