This blog is about books, eBooks , my memories .

Sunday, February 1, 2015

Judy Is Climbing Sky Hill




صبح بخیر

"بدون توجه به نژاد، مذهب، و یا وابستگی سیاسی ات ، هرگز در مؤاخذه مسؤولین امر درنگ نکن .
                                  تویس اسمیلی "
--------------------------------------------
2nd April Dear Daddy-Long-Legs,

I am a BEAST.
Please forget about that dreadful letter I sent you last week--I was feeling terribly lonely and miserable and sore-throaty the night I wrote. I didn't know it, but I was just sickening
​​
for tonsillitis and grippe and lots of things mixed. I'm in the infirmary now, and have been here for six days; this is the first time they would let me sit up and have a pen and paper. The head nurse is very bossy. But I've been thinking about it all the time and I shan't get well until you forgive me. Here is a picture of the way I look, with a bandage tied around my head in rabbit's ears.

 Doesn't that arouse your sympathy? I am having sublingual gland swelling. And I've been studying physiology all the year without ever hearing of sublingual glands. How futile a thing is education!

I can't write any more; I get rather shaky when I sit up too long. Please forgive me for being impertinent and ungrateful. I was badly brought up.

Yours with love,
Judy Abbott

اسم
tonsillitis ورم لوزه
grippe  آنفلونزا
infirmary درمانگاه
swelling ورم
gland  غده

صفت

sublingual  زیر زبانی
futile  پوچ ، بی فایده
shaky لرزنده، لرزان
impertinent گستاخ

فعل

to arouse  بیدار کردن، تحریک کردن ، برانگیختن


2 آوریل

بابا لنگ دراز عزیز،
من یک جانور وحشی هستم

من به خاطر آن نامه احمقانه ای که هفته ی گذشته برای شما نوشتم عذر می خواهم و شما آن را فراموش کنید، شبی که نامه را نوشتم براستی تک و تنها بودم ، خیلی دلم گرفته بود . گلویم درد می کرد، نمی دانستم که صد نوع مرض دارم. گلو درد، ورم لوزه و گریپ و چند مرض دیگر که اسمشان را نمی دانم. حالا شش روز است که در بخش درمانگاه بستری هستم. و این اولین مرتبه ایست که قلم و کاغذ به من دادند و اجازه گرفتم که بنشینم ، سرپرستار اینجا خیلی بد اخلاق و خشن است

همه مدت تمام فکر من دنبال آن نامه بود. می دانستم تا شما مرا نبخشید حالم خوب نمی شود. تصویرم را با گلوی بسته کشیده ام، دلتان به حال من نمی سوزد؟ لوزه هایم از بیرون ورم کرده اند ، فکر کنید چقدر دردناک است ، با این حال من تمام وقت درس فیزیولوژی می خواندم . من تاکنون درباره ی این لوزه ها هیچ چیزی نشنیده بودم، فکر می کنم تحصیل کار بیهوده ای است

دیگر طاقت ندارم زیاد بنویسم ، وقتی می نشینم تمام بدنم شروع می کند به لرزیدن

باز از شما خواهش می کنم به خاطر آن نامه ی بی ادبانه مرا عفو کنید، من از اول با تربیت بار نیامده ام.

با عشق و احترام

جودی آبوت


-----------------------------------------

خب بابا، آقای جروی اینجا تشریف دارند ، به ما خیلی خوش می گذرد . حداقل به من که خیلی خیلی خوش می گذرد، فکر می کنم به آقای جروی هم خوش می گذرد
.
حدود ده روز است که اینجاست. هیچ حرف رفتن هم نمی زند ، خانم سمپل آنقدر این مرد گنده را تر و خشک می کند که من خجالت می کشم. اگر در دوران بچگی هم با او این طور رفتار کرده باشد عجیب است که خوب از کار درآمده است.

میز کوچکی کنار ایوان گذاشته اند که من و آقای جروی آنجا غذا می خوریم ، گاهی هم زیر درخت ها ، اگر هوا خیلی سرد باشد توی یکی از بهترین اتاق ها غذا می خوریم.

آقای جروی در هر جا که دوست بدارد غذا می خورد، کاری هم با میز دنبال آقای جروی راه می افتد ، حالا اگر مسافت طولانی باشد و برای کاری دردسر و خستگی ایجاد کند وقتی کاری دارد ظروف را جمع می کند یک اسکناس یک دلاری زیر قندان پیدا می کند
.
وقتی کسی بطور عادی و معمولی آقای جروی را ببیند ، هرگز حتی فکر هم نمی کند که او چه مرد اجتماعی است، در نگاه اول یک پندلتون واقعی هست ، حال آن که حتی یک ذره هم به آنها شباهت ندارد، مردی ساده دل است . خب، هر چند که این تعریف برای یک مرد خنده آور است ، اما این حقیقت دارد. آقای جروی نسبت به کشاورزان این ناحیه خیلی مهربان است.

اول کشاورزان با احتیاط و شک و تردید با او روبرو می شدند، اما به محض اینکه او را شناختند، تسلیم شدند. آنها از لباس های آقای پندلتون خوششان نمی آید . راستش این است که لباسهای او برای من هم عجیب و غریب است
.
برای مثال، یک نیم شلوار کش دار و ژاکت چین دار، شلوار فلانل سفید، لباس سواری با شلوار پف دار می پوشد
.
هر مرتبه که با لباس تازه از اتاق بیرون می آید، خانم سمپل لبخندی به او می زند ، از هر طرف او را برانداز می کند و به او تذکر می دهد مواظب باشد جایی ننشیند که لباسش کثیف یا چروک شود
.
این حرف ها برای آقای پندلتون خسته کننده به نظر می آید ، هر مرتبه به او می گوید:
- لیزی بدو برو به کار خودت برس. من حالا دیگر بزرگ شده ام ، تو نمی توانی مثل بچه ها با من صحبت کنی
.
خنده دار است که مردی به آن سن و سال با آن لنگ های دراز ( بابا لنگ هایش به اندازه لنگ های شما بلند است) روزی روی زانو ی خانم سمپل می نشسته و صورتش را می شسته است. خنده دار تر از اینها رانهای چاق و کلفت و گنده خانم سمپل است که حالا دو طبقه شده است. اما آقای جروی می گوید که خانم سمپل آن روزها لاغر بود و خیلی تیز  و تندتر از آقای جروی می دویده است.

ما خاطرات جالبی با آقای جروی داریم . اول این که چند مایل مسافت پیرامون آنجا را بررسی کرده ایم. دوم اینکه ماهیگیری یاد گرفته ام، آن هم با وسایلی که از پر ساخته شده است.
سوم اینکه تیراندازی با تفنگ و هفت تیر را یاد گرفته ام ، اسب سواری هم یاد گرفته ام باور نمی شود کرد که گرور چقدر با قدرت است ما سه روز پشت سر هم به او عدس دادیم . یک روز که گوساله ای را دید شیهه کشید و مرا برداشت و فرار کرد.


-----------------------------------------------

Wednesday

We climbed Sky Hill Monday afternoon. That's a mountain near here; not an awfully high mountain, perhaps--no snow on the summit--but at least you are pretty breathless when you reach the top. The lower slopes are covered with woods, but the top is just piled rocks and open moor.

We stayed up for the sunset and built a fire and cooked our supper. Master Jervie did the cooking; he said he knew how better than me and he did, too, because he'd used to camping. Then  we came down by moonlight, and, when we reached the wood trail where it was dark, by the light of an electric bulb that he had in his pocket. It was such fun! He laughed and joked all the way and talked about interesting things. He's read all the books I've ever read, and a lot of others besides. It's astonishing how many different things he knows.


We went for a long tramp this morning and got caught in a storm. Our clothes were drenched before we reached home but our spirits not even damp. You should have seen Mrs. Semple's face when we dripped into her kitchen.
'Oh, Master Jervie--Miss Judy! You are soaked through. Dear! Dear! what shall I do? That nice new coat is perfectly ruined.'

She was awfully funny; you would have thought that we were ten years old, and she a distracted mother. I was afraid for a while that we weren't going to get any jam for tea.





M.T


0 comments:

Post a Comment

Recent Posts

My Blog List

Blog Archive

Powered by Blogger.

Text Widget

Copyright © iIslandbooks | Powered by Blogger

Design by Anders Noren | Blogger Theme by NewBloggerThemes.com