فرض کنید پا به شصت و پنج سالگی گذاشته و تنها یکصد دلار پس انداز کرده اید. روزی فکر می کنید باید کاری انجام دهید و در عین حال سردرگم اید که چه کنید. بنابراین دوست تان پیشنهاد می دهد،« تو آشپز خوبی هستی، چرا رستوران داری را امتحان نمی کنی؟»
در نتیجه شما با پس اندازتان، رستورانی در کنار سی و چهار رستوران دیگر کنار بزرگراه تأسیس می کنید، ولی مشتریان؟ تنها دوستانتان، آنها می آیند ، می خورند و بدون پرداخت می روند.
در این بین، مسیر بزرگراه و به همراهش، رستوران های دیگر، به جایی دیگر تغییر پیدا می کنند. ولی شما نمی توانید ..... نمی توانید چون سرمایه ندارید.
بنابراین تصمیم می گیرید دستور آشپزی خود را بفروشید و شروع به مذاکره با بقیه ی رستوران ها می کنید.
ولی یک ، دو ، سه تا سی و چهار رستوران در را به روی شما می بندند. ولی شما تسلیم نمی شوید، در پی فرصتی بهتر به شهر می روید.
ولی در آنجا هم نتیجه ای مشابه می گیرید.... نه یک بار، نه دو بار بلکه بیش از آنچه در تصورتان می گنجد.
اکنون به من بگویید، پس از چند بار رد شدن هنوز آماده ی حرکت خواهید بود؟
یکصد بار؟ .... دویست بار؟ .... چهارصد بار؟.... پانصد بار؟
آیا آن قدر شجاع هستید که پانصد بار اقدام کنید؟ اگر بله، دوباره در این باره فکر کنید که شما شصت و اندی سال دارید و پس اندازی هم ندارید، باز هم حاضرید؟ بسیار خب، ولی چند بار؟
هفتصدبار؟.... هشتصد بار؟.... نهصد بار؟
آیا هنوز هم انرژی دارید که جلو بروید؟ بله؟ پس پیش از شروع، به چهره ای که پس از دو سال کنار خیابان گذراندن دارید، نگاهی بیندازید.
حاضرید؟ هزار و نه بار چطور به نظر می رسد.... بله هزار و نه بار!
من نمی دانم وقتی چنین سرنوشتی را مجسم می کنید، چه احساسی دارید، ولی سرهنگ هـ. ساندرز همین روند را در واقعیت تجربه کرد. بله، با وجود هزار و نه بار رد شدن، او نخستین سر تکان دادن به نشانه ی تأیید را مشاهده کرد و مرغ کنتاکی / کی اف سی یکی از پیشگامان عرضه ی غذای فوری در دنیاست که در بیش از هشـتاد کشور فعالیت می کند.
هیچ گاه هیچ وقت هرگز تسلیم نشوید: ری آریا
برگردان: کیانا اورنگ
آن قدر داستان موفقیت سرهنگ ساندرز را دوست دارم که اگر هزار و نه بار هم بخوانم، بازم کمه و البته نویسنده هم داستان را واقعاً عالی نوشته.
0 comments:
Post a Comment