دیروز توی ردیف اول میدان اسب دوانیمردی که پشت سرم بود پرسید:شما هنری چیناسکی هستید؟ادامه داد: کتاب هاتون رو دوست دارمگفتم: ممنونپرسید: کدوم اسب رو ترجیح می دید؟جواب ندادمگفت: من چهارمی روشرطم رو بستم و برگشتم سرجام
پارمیس جان سلام،
چقدر چشم به راه امروز بودم، می گفتم شاید مثل cnet گزارش لحظه به لحظه بنویسم، ولی ماجراهای جالبتری برایم رخ داد:
صبح از ساعت 7:30 تا سر ظهر داشتم می نوشتم، حدس بزن چی ؟ داستان؟ نه حسب حال خودم را یک اتو بیوگرافی از لحظه ی تولد تا حالا، البته مختصر ، مدتها بود که قصد نوشتنش را داشتم، و امروز انجامش دادم، به مفصلی که باید باشه نیست، ولی بدک هم نیست، اگر عمری باقی بود و حوصله ای ؛ کامل تر می شود والا تا همین جایش هم خوب است، بسیاری از نکاتی که مایل بودم اطرافیانم بدانند را مکتوب کرده ام. این از صبح.
دور بعدی من ایستاده بودم و همان مرد دوباره پشت سرم بودحداقل پنجاه جای دیگه براش بود که بایستهولی باز اومد سراغ مندر گوشم گفت: امروز شانس با اسبای اون طرفهمیدان خیلی شلوغهگفتم : گوش کن،مگه نمی دونی موقع مسابقه راجع به اسب ها نباید حرف زد؟پرسید: این چه جور قانونیه؟خدا هم این طوری قانون وضع نمی کنهبرگشتم و نگاهش کردم:ولی من می کنم
ظهر داستان هایم را مرور کردم و سری هم به cnet & The verge تا در حس و حال نمایشگاه گوگل بمانم؛ پیش بینی ها درست بودند زیرا اندروید نقطه ی کانونی این گردهمایی است.
بعد از دور بعدی پشت سرم رو نگاه کردممرد اون جا نبودیکی دیگه از طرف دارامو از دست دادمهفته ای دو سه تاشونو از دست می دمخببگذار کافکاشونو بخونن
درباره ی باقی مسائل هم گرایشم فعلاً سکوت است، هر چند بیشتر از آنچه می پنداری خوش بینم، تا حالا که کارت ها خوب آمدند.
ایام به کام
0 comments:
Post a Comment