« از پنجره به وضع جهان فکر می کنم
به فـــــکر های رهگذران فکر می کنم
پارمیس جان ، سلام
کتاب دروازه ای است به اندیشه و احساس انسانهای دیروز ، امروز و فردا؟ قبول داری کتاب یک دریچه است ؟ یا یک پل ؛یک گنج بی پایان؛ یک کبوتر صلح؛ یا یک معجزه؟ آره، خودشه، این معجزه نیست که فقط با 32 حرف فارسی (یا 28 تا انگلیسی) می شود بی نهایت کتاب نوشت؟ و ما عاشق این معجزه هستیم؛ 28 سالی است که نمایشگاه کتاب تهران، میعادگاه کتابخوانان و کتاب سازان است؛ قدمش مبارک.
« شهر ما کتاب خانه نداشت؛ فقط سه چهار تا کتاب فروشی داشت. کتاب برای بچّه ها نبود. کتاب «فرار به کوهستان» را پیدا نکردم که نکردم. اما در همان گشت و گذارها و دیدن کتاب فروشی ها و پرسیدن ها بود که کم کم با کتاب فروش ها و کتاب ها آشنا شدم. دلم می خواست که همه ی کتاب های دنیا را بخوانم اما کو پول خریدن کتاب؟ پول کرایه کردن کتاب را که داشتم و بعد از آن، کتاب ها را شبی ده شاهی کرایه می کردم. البته یک تومان هم پیش کتاب فروش گرو گذاشته بودم . حقیقتش را بخواهید، هنوز هم که هنوز است دلم می خواهد آن کتاب قصه، یعنی کتاب « فرار به کوهستان» را پیدا کنم و بخوانم. »
بخشی از داستان « عاشق کتاب» به قلم نویسنده ی توانا، آقای « هوشنگ مرادی کرمانی»، من که قصه های مجید را بسیار دوست داشتم و البته باقی آثار استاد را؛ حقیقتاً دلنشین و روان می نویسند، کاش! من هم بتوانم یک خرده ، به زیبایی ایشان بنویسم؛ جمله ها بسیار کوتاه است، توصیفات در حد لازم و زبان کاملاً مردمی و صمیمی .
خدا را شکر! نویسنده ی خوب کم نداریم، اما نویسنده ی کودکان و نوجوانان خوب از انگشتان دست هم کمترند ( یا من زیادی کم لطفم؟)، به هر صورت از این داستان نتیجه گرفتیم که نویسندگی فقط با کتابخوری ممکن است و لاغیر؛ بنابراین کتابخور باشیم، و اگر غیر ممکن است کتابخوان باشیم و اگر این هم میسر نشد حداقل کتاب بین باشیم ( در غرفه های نمایشگاه کتاب بچرخیم ،شاید کتابی چشم مان را گرفت و به کله مان زد که چند ورقی بخوانیم؛ و خدا را چه دیدی! شاید با مطالعه ی همین یک ورق ها نویسنده شدیم، به هر حال از قدیم گفته اند از تو حرکت ، از خدا برکت)، راستی مدتی قبل، تو همشهری یک پیشنهاد جالب خواندم، کتاب در سوپرمارکت محله ، پیشنهاد خوبیه.
خدا را شکر! نویسنده ی خوب کم نداریم، اما نویسنده ی کودکان و نوجوانان خوب از انگشتان دست هم کمترند ( یا من زیادی کم لطفم؟)، به هر صورت از این داستان نتیجه گرفتیم که نویسندگی فقط با کتابخوری ممکن است و لاغیر؛ بنابراین کتابخور باشیم، و اگر غیر ممکن است کتابخوان باشیم و اگر این هم میسر نشد حداقل کتاب بین باشیم ( در غرفه های نمایشگاه کتاب بچرخیم ،شاید کتابی چشم مان را گرفت و به کله مان زد که چند ورقی بخوانیم؛ و خدا را چه دیدی! شاید با مطالعه ی همین یک ورق ها نویسنده شدیم، به هر حال از قدیم گفته اند از تو حرکت ، از خدا برکت)، راستی مدتی قبل، تو همشهری یک پیشنهاد جالب خواندم، کتاب در سوپرمارکت محله ، پیشنهاد خوبیه.
« احساس می کنم که کمی وقت مانده است
دارم به ضایعات زمــــــــــــــــــــان فکر می کنم
یادش بخیر! چه دوران خوشی بود این جنگ جهانی دوم ، چه زود 70 سال گذشت، گویی همین دیروز بود و چه دوران سختی برای مردم ایران بود: قحطی، اشغال توسط قوای متفقین و خیلی مشکلات دیگر که در فیلم ها دیده ایم و شنیده ایم و در کتاب ها خوانده ایم، یعنی تیره روزتر از ملت ما هم پیدا می شود؟ مهم نیست آن ور دنیا جنگ باشد یا بغل گوشمان، ما اصولاً یک پای نبردیم، هر چند مردم صلح طلبی هستیم؛ شاید زیادی مظلومیم یا شاید در منطقه ی استراتژیکی هستیم ، الله اعلم!
از خدا که پنهون نیست، از شما چه پنهون، بیشتر فیلم های جنگی که تا حالا تماشا کرده ام از جنگ بین الملل دوم بوده، سریال محبوبم هم « ارتش سری » بود، راستی چه سریال زیبایی! چقدر زن ها تو این سریال پررنگ بودند، اصلاً همین دلیل اصلی توجهم به این سریال بود؛ وقتی ناتالی کشته شد، غصه دار شدم، ، وقتی موهای مونیک را به جرم همدستی با نازی ها می زدند کلی اشک ریختم؛ دردناک بود، البته مردم تقصیری نداشتند، اصل ماجرا را نمی دانستند.
راستی راستی شناخت چهره ی دوست از دشمن کار سختی است. آهان، تا یادم نرفته اگر خواستید تجدید خاطراتی با جنگ جهانی دوم داشته باشید، از صفحه یادآوری جنگ جهانی دوم گوگل هم بازدیدی داشته باشید، یک موزه ی هنری از یادگارهای جنگ.
« به شهر من که بوی تعفن گرفته است
به اعتصاب رفتــــــــــــگران فکر می کنم
وقتی کبوتران حرم چــــــــــاق می شوند
من بی خودی به قیمت نــان فکر می کنم
Source: The Verge
یکی از دوستانم می گفت:« وقتی با مامان و بابام بیرون می رم خیالم راحتِ راحته؛ چون مامانم آدرس تمام دستشویی های شهر را بلده و بابام آدرس تمام رستوران شهر را بلده؛ بخصوص چلوکبابی ها را.»
گفتیم: « خوش بحالت، واقعاً راحتی.» همه از این سعادتها را ندارند، مخصوصاً تو شهر تهران که پیدا کردن یک دستشویی عمومی کار چندان راحتی نیست، هرچند الان دستشویی بیشتر از گذشته هاست و فقط بعضی از آنها اکثر اوقات بسته اند؛ با این وجود پرسیدن آدرس دستشویی در خیابان کار زیاد آسونی نیست؛ مخصوصاً برای ایرانی ها که حتی از آوردن واژه ی دستشویی وحشت دارند و می گویند « گلاب به روتان ....»، اپ « گلاب به روتون» در این مواقع به کمک شهروندان تهرانی می آید؛ این اپ به کمک جی پی اس ،نزدیکترین سرویس بهداشتی عمومی را برایتان پیدا می کند، اپلیکیشن « گلاب به روتون» مختص گوشی های اندروید است.
زین پس برای سفارش غذا تنها به گوگل نیاز دارید
خب ، حالا بریم سراغ رستوران ها، سایت های فراوانی برای سفارش غذا وجود دارد مثلا: زودفود، غذانت،آی آر فود، بدو فود و ...
چند تا از این سایت ها اپلیکشن اندروید و آیفون هم برای سفارش غذا دارند، ولی چقدر خوب می شود که از گوگل غذا سفارش داد نه؟ چند هفته قبل گفته بودم که فیس بوک چنین امکانی را به نسخه ی موبایلش اضافه کرده، کاربران موبایلی فیس بوک دیگر نیازی نیست برای جستجوی رستوران دلخواهشان به گوگل بروند، بلکه مستقیماً از فیس بوک رستوران را پیدا کرده و غذا سفارش می دهند.
ایده ی معرکه ای است ، ولی گوگل باهوش هم بیکار ننشست و با 6 شرکت تحویل غذا همکار شد؛ با سرویس جدید گوگل دیگر نیازی نیست برای سفارش غذا به وب سایت رستوران بروید، مستقیماً از گوگل سفارش دهید، البته در صورتی که رستوران مورد علاقه تان یکی از این 6 رستوران باشد:
Seamless, Grubhub, Eat24, Delivery.com, BeyondMenu, MyPizza.com
« این جا نمی شود برو، این جا نمی شود
به سرنوشت آن چـــــــمدان فکر می کنم
دربی دربی
بازی استقلال و پرسپولیس (بیست و چهارم ) 24 برگزار می شود به دلایلی که خودتان می دانید، با آرزوی موفقیت استقلال و یک بازی سالم، پر گل و بی حاشیه.
« این روزها که قلـک تازه خریده ام
دارم به چیزهای گران فکر می کنم »
این روزها داستانهای هدایت را می خوانم.
هفته ی شاد و سرشار از کامیابی و موفقیت داشته باشید.
سراینده: سعید حیدری
« انسان ها خود ساخته اند، اما تنها موفق ها این را اذعان می کنند.»
0 comments:
Post a Comment