This blog is about books, eBooks , my memories .

Wednesday, May 13, 2015

آن که بر قلبمان تأثیری گذاشته همواره با ماست




سلام، صبح بخیر، تعطیلات خوبی داشته باشید.

« در شتاب زندگی روزمره فراموش کردن همه ی مردم استثنایی، چه واقعی چه خیالی که بخشی از زندگی ما بوده اند ، آسان است. ولی اگر فقط برای یک لحظه تصور کنید آن ها نزدیک شما هستند؛ پی خواهید برد که هر کسی بر قلب تان تأثیری گذاشته همیشه با شماست و صبورانه منتظر است تا هر زمان که به یاد او بیفتید و به او بیندیشید سرچشمه ی گرما و کمک به شما شود.
                                                                                                     باربارا شر »



_______________________________________


It's awfully funny to think of that great big, long-legged man (he's nearly as long-legged as you, Daddy) ever sitting in Mrs. Semple's lap and having his face washed. Particularly funny when you see her lap! She has tow laps now, and three chins. But he says that once she was thin and wiry and spry and could run faster than he.

Such at lot of adventures we're having! We're explored the country or miles, and I've learned to fish with funny little flies make of feathers. Also to shoot with a rifle and a revolver . Also to ride horseback--there's an astonishing amount of life in old Grove. We fed him on oats for three days, and he shied at a calf and almost ran away with me.

اسم
oat  جو دوسر، جو صحرایی
calf  گوساله

صفت
wiry  پرطاقت، سیمی، سفت
spry  قشنگ، چابک، فرز،باهوش

فعل
to shy  رم کرد، پرت کرد، از جا پرید

خنده دار است که مردی به آن سن و سال با آن لنگ های دراز ( بابا لنگ هایش به اندازه لنگ های شما بلند است) روزی روی زانو ی خانم سمپل می نشسته و صورتش را می شسته است. خنده دار تر از اینها رانهای چاق و کلفت و گنده خانم سمپل است که حالا دو طبقه شده است. اما آقای جروی می گوید که خانم سمپل آن روزها لاغر بود و خیلی تیز  و تندتر از آقای جروی می دویده است

ما خاطرات جالبی با آقای جروی داریم . اول این که چند مایل مسافت پیرامون آنجا را بررسی کرده ایم. دوم اینکه ماهیگیری یاد گرفته ام، آن هم با وسایلی که از پر ساخته شده است.
سوم اینکه تیراندازی با تفنگ و هفت تیر را یاد گرفته ام ، اسب سواری هم یاد گرفته ام باور نمی شود کرد که گرور چقدر با قدرت است ما سه روز پشت سر هم به او عدس دادیم . یک روز که گوساله ای را دید شیهه کشید و مرا برداشت و فرار کرد


_______________________________________




M.T

0 comments:

Post a Comment

Recent Posts

My Blog List

Blog Archive

Powered by Blogger.

Text Widget

Copyright © iIslandbooks | Powered by Blogger

Design by Anders Noren | Blogger Theme by NewBloggerThemes.com